توضیحات
بابام منو فروخت به یه آدم کش بی رحم تو مافیای روسیه؛ یه معامله واسه اتحاد بین و کوزا نوسترا. یه ازدواج اجباری که توش قراره بشم اسیر مردی که بدون شک منو مثل مِلک شخصیش میبینه. مطمئن بودم مثل بقیه مردای مافیایی که تو زندگیم دیدم، خشن و بی رحمه. نیکولای پتروف، معروفه به روان پریشی که واسه یه اشتباه کوچیک، آدم می کشه. و من قراره تا ابد بهش وصل باشم؛ مثل یه وسیله که هر وقت خواست ازش استفاده کنه یا بندازه دور.
اسم رمان: وارث یاغی
نویسنده این اثر: جنیکا اسنو
ژانر رمان: مافیایی، اروتیک
گوشه ای از رمان وارث یاغی
من تو سایه ها موندم. وقتی آرلو نزدیکتر شد. نگاهش فقط به دیمیتری بود. میدونستم که منو نمیبینه؛ یه لبخند زدم. آرلو چند قدم جلوتر از جایی که دیمیتری به دیوار تکیه داده بود وایستاد، گفت:« برادرت میتونه از اون سوراخ تاریکی که توشه بیاد بیرون هر وقت که خواست.» صدایش پایین و پر از طعنه بود.
لبخندم پهن تر شد و خنده م توی سوله ی زنگ زده پیچید. عوضی کله خراب! دیمیتری بدون این که چیزی بگه، باز یه پک از سیگارش زد، دود دور صورتش چرخید و محو شد. تمرکزش فقط روی آرلو بود. سیگار رو تکوند، یه پک دیگه زد، بعدش ته سیگار رو انداخت دور و از دیوار کند شد و روبه روی آرلو وایستاد.
منم بدنم سفت شد یه قدم جلو اومدم ولی تو سایه ها موندم، دستم رفت روی قبضه ی تفنگم. آماده بودم که اگه لازم شد، بی قانون بجنگم. دیمیتری یه لبخند زد از اون لبخندای ترسناک که انگار دندوناش برق میزد تو تاریکی. شروع کرد حرف زدن از ماجرای یکی از مکانهای پدرمون جایی که آرلو یه سرباز لئونید رو به خاطر این که دست به یه دختر زده بود که آرلو روش کراش پیدا کرده بود، لت و پار کرده بود.