توضیحات
در بخش های ابتدایی از رمان قربانی خوشمزه می خوانیم… اونو به عنوان قربانی به هیولا تقدیم کردن. اون آدم میخورد، یه هیولای ترسناک بود. میلا هر چقدرم سعی میکرد خودشو بیخیال نشون بده، نمیتونست جلوی لرزش از ترسشو بگیره. ولی یه چیز عجیبی تو این هیولا بود. واقعاً هیولا بود؟ «هوم…… واقعاً؟ آره، تو خوشمزهای، پس باید کمکم بخورمت.»
اسم رمان: رمان قربانی خوشمزه
نویسنده این اثر: زوشیا
ژانر رمان: بزرگسال، عاشقانه، فانتزی
گوشه ای از داستان رمان قربانی خوشمزه
همه میوه ها در طوفان ناگهانی افتاده بودند و همه حیوانات وحشی پنهان شده بودند. هر خانهای به سختی دوام آورده بود و از غذای خود کم میکرد. با این حال، هر خانه ای مرغ و غلاتی را که از قبل برداشت کرده بودند و در انبار ذخیره شده بود، داشت. با توجه به اینکه نزدیک به یک دهه در این روستا زندگی میکردند، این اولین باری نبود که چنین اتفاقی می افتاد.
دهکده دوک در زمینی حاصلخیز قرار داشت و اگر کمی بیشتر دوام می آوردند، دوباره غذا داشتند. اما دلیل این که با میلا اینقدر بدرفتاری میکردند این بود که هدف دیگری در ذهن داشتند. «نمیدانم آیا جسدی که از گرسنگی مرده باشد میتواند قربانی باشد.» عجیب این که ریشسفید دهکده حتی یک کلمه مخالفت هم نکرد.
«قربانی» هر ده سال یک بار به هیولا تقدیم میشد. دهکده دوک از یک طرف با دریاچه و از طرف دیگر با جنگل احاطه شده بود. با این حال، جنگل مکانی ممنوعه بود که هیچ کس نمیتوانست وارد آن شود و به آن «جنگل هیولا» میگفتند زیرا هیولایی که انسان میخورد در آنجا زندگی میکرد.