توضیحات
ﻣﻦ آرﻣﯿﻦ ﭘﮋوﻫﺶ هستم. ﺣﺪود ﻫﻔﺖ ﺳﺎل ﭘﯿﺶ ﻫﻤﺮاه ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ ام، ﺑﺎﺑﮏ ﺳﺘﻮده، ﺑﺮای اداﻣﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ از کشور ﺧﺎرج ﺷﺪﯾﻢ. ﺗﻮ اﯾﻦ ﻣﺪت دوﺗﺎﯾﯽ ﺗﻮ یک آپارتمان شیک زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿ ﮑﻨﯿﻢ. از ﻧﻈﺮ ﻣﺎدی وﺿﻊ ﭘﺪرهاﻣﻮن خوب هست. اﻣﺸﺒﻢ اﯾﻦ ﺑﺎﺑﮏ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ از دوﺳﺘﺎنش رو دﻋﻮت ﮐﺮده ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻮن، اﮔﺮﭼﻪ ﻣﻦ اﺻﻼ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪاﺷﺘم… رمان شیرین، داستان زندگی من است…
اسم رمان: رمان شیرین
نویسنده این اثر: مرتضی مودب پور
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان دانلود رمان شیرین
مهتاب و مریم دختر عمه هام بودند که تو همون شهر با پدر مادرشون زندگی میکردند. مهتاب بزرگتر از مریم بود و به من علاقه داشت. دختر قشنگی بود و عمم خیلی پولدار بود. مریمم تو عالم رویا بابک شوهر خودش می دونست. خلاصه دو دقیقه بعد در اپارتمان و زدند و خودم در و واکردم.
-سلام عمه ،سلام فرزاد خان.
عمه-سلام عزیزم، چه طوری؟! هیچ یادی از مانمی کنی، درستم که تموم شده هیچ بهانه ای نداری؟!
مهتاب و مریم هم سلام کردن و جواب دادم و دعوتشون کردم خونه و اومدند تو تا چشم عمه به مهمونا افتاد غضب کرد و گفت به به انگار بد موقع مزاحم شدیم!
بابک بلند شد وگفت-سلام عمه خانوم تعظیم عرض کردم!
عمه-سلام و ظهر مار…!این چه بساطیه؟!
بابک-حراجی داشتیم عمه خانوم. کم کم داریم وسایلامونو جمع میکنیم! کم کم میخواییم بریم ایران،اینه که یه خرده
اثاث مثاث داشتیم میخواستیم بفروشیم. سلام اقا فرزین، سلام مریم خانوم، سلام مهتاب خانوم!
عمه-راست میگی یا چاخان میکنی؟
بابک که خیلی جدی حرف میزد، گفت-دروغم چیه عمه خانوم. این ارمین شاهده، اما اینا بزخرن، یکی از وسایلو میخواستن ده پوند بخرن!
از خوندن رمان هیجاناتی که تو فیلم و سریال ها نشون داده نمی شه رو تجربه می کنم.
منم مثل خیلی از دوستام، زمانای زیادی رو با خوندن رمان میگذرونم.
بصریبودن نویسی یکی از بهترین شیفتههای برای فهمیدن نثر نویسنده است.