توضیحات
پروفسور انتظام بزرگ در رمان سردسیر، یکی از معروفترین و معتبرترین اساتید کشوره در رشته فیزیک است. سالهاست که فوت شده و میراثش به دست پسر و نوههاش اداره میشه. همهچیز در ظاهر درخشان و بالنده و پایداره؛ اما واقعیت در باطن نهفته است. در باطن تناقضها و تفاوتهایی که داستان رو شکل دادند. حریر تصمیم داره برای اولین بار کسی رو وارد زندگیش کنه که میدونه مورد قبول خانواده نیست؛ اما ورود این آدم، معادلات رو عوض میکنه و حریر رو در مسیر غیرمنتظرهای قرار میده….
اسم رمان: رمان سردسیر
نویسنده این اثر: مهسا زهیری
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
گوشه ای از داستان رمان سردسیر
چراغ های پخش نور استیج روبه رو، نورهای رنگی اطراف، بنرهای بزرگ پر زرق و برق، عکسها و اسم های روشون، آدمهای دور و بر، بلندگوها و صداهای سرزده از هر طرف، دستی که روی ساعدم نشسته بود، صدایی که هر لحظه واضح تر میشد: خانم انتظام… خانوم انتظام… حریر! با تکونی به خودم اومدم: بله؟
به صورت دکتر رحمتی خیره شدم که با لبخند میگفت: شما رو صدا میزنند!
نگاهش سمت استیج برگشت. به زحمت لبخندی زدم و به همون طرف خیره شدم. مجری پشت تریبون، به من نگاه میکرد. با نفس عمیقی از جا بلند شدم و آهسته بهانه آوردم: یه لحظه… حواسم… دکتر به نشونه ی درک، سری تکون داد و من با تشکر و حرکت سر برای صندلیهای اطرافم، راه افتادم.
توی ردیف اول سالن کوچیک آموزشگاه نشسته بودیم و همه ی دعوت شده ها یا از کارکنان و مدرسین بودند، یا از دانش آموزها و خانواده هاشون. از پله های گوشه ی استیج بالا رفتم و نگاهم مستقیم روی بنر پروفسور انتظام افتاد. آه کشیدم و لبه های کت رسمی مشکیم رو مرتب کردم. مجری سرش رو خم کرد و با دست تریبون وسط رو نشونم داد.