توضیحات
اه چرا اینجوری شدم من؟ این چه وضشه دیگه؟ مسخرس مسخره…خدایا خودت به دادم برس. چرا همش این پسره میاد جلو چشمم ؟ چرا نمیتونم ببندم چشمامو؟ چرا وقتیم بازه چشمام بازم قیافه ی نحسش جلو چشممه و میبینمش؟ مگه من متنفر نیستم از این بشر؟ مگه هر روزی که میبینمش حال تهوع نمیگیرم؟ از خودش ، غرورش ،کلاسای بیخودی که میزاره؟؟ پس چرا همش دلم یه جوریه؟!!
اسم رمان: خائن احساس من
نویسنده این اثر: ساجده سوزنچی
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از رمان خائن احساس من
بعد رفتنش ولوله شد تو دلم. همش دلم میخواست بیشتر باهاش حرف میزدم .همش می گفتم ای کاش سیاوش محلم میداد. اون خنده ی خوشگلش یه لحظه هم از جلو چشمم کنار نمی رفت. وقتی یه مرده مغرور بخنده چه جذاب و دوست داشتنیه . روی تختم نشسته بودم و یه برگه گذاشته بودم جلوم روش نقاشی میکشیدم و شمارش رو کوچیک و بزرگ و مدل به مدل مینوشتم.
عاشق نقاشی بودم؛ اونم نقاشی های سیاه و سفید. انگار یه جورایی باهاش ارضا میشدم!!! ساعت از دو گذشته بود و من همچنان توی فکر سیاوش انقدر نقاشی کشیده بودم و پهنشون کرده بودم که دورم فقط کاغذ بود. کاغذای پراز شعر و نقاشی قلب و شماره و در کل پراز دیوونه بازی !!!!
هیچ جوره دلم آروم نمیگرفت. واقعا بعد دیدنش دیوونه شده بودم. انگار بدجوری دلم میخواست بهش بفهمونم عاشقشم. ولی خب منم دخترم؛ دلم میخواد پسر بیاد طرفم. منم غرور دارم، منم خیلی چیزا دوست دارم، ولی خب با خودم فکر کردم برای به دست آوردن یه چیزی باید یه چیز دیگه رو از دست بدم.