توضیحات
شخصیت سردار در رمان زهار، مردی سی و یک ساله ست که برای یه کینه ی قدیمی به خانواده کامیاب نزدیک شده. آهو که عضو این خانواده ست، دختر نوزده ساله ای است که با معصومیت و قلب مهربونش قربانی کینه ی سردار میشه… سرداری که با دوست جذابش برای دخترک قصه ی ما تله گذاشتن… یه تله ی بزرگ ناموسی، برای نوه ی حسین علی خان کامیاب که روی ناموسش قسم می خوره… بریم ببینیم سردار بیرحم ما دلش میاد با آبروی آهوی دلبرمون اینجوری بازی کنه… یا اینکه…؟
اسم رمان: رمان زهار
نویسنده این اثر: آرزو نامداری
ژانر رمان: عاشقانه، انتقامی
گوشه ای از داستان رمان زهار
میسوزد… هم قلبم…هم تمام جانم… کاش همه اش خواب باشد. کاش این هم یکی از همان کابوس هایی باشد که عرق ریزان و نفس نفس زنان از آن ها بیدار میشدم… مثل همان وقت ها… همان زمانهایی که کسی در آغوشم نمیگرفت… کسی آب به دهانم نمیریخت… کسی سر و روی عرق کرده ام را باد نمیزد… کنارم نمیماند تا کابوسم تمام شود…
همان روزهایی که ته بدبختی هایم…میرسید به سیلی های دم غروب آق بابا… اشکهایی که برای تنهایی ام میریختم… به قول مادرجان، صد رحمت به آن روزها… چقدر خوشبخت بوده ام و نمی دانستم… با وجود یتیم بودن…سربار بودن…طفیلی و بی ارزش بودنم…چقدر خوشبخت بودم و نمیدانستم… چشمهای ” او چگونه مرا در این گرداب هولناک انداختند…؟ لعنت به ” او.
لعنت به نگاهش… لعنت به دستهایی که تنم را به آرامششان معتاد کردند… لعنت به او و لعنت به روزی که دیدمش… کسی نیست مرا از این کابوس نجات دهد…؟ موجودات ریز ساحل، پاهای برهنه ام را میگزند و من…فقط به موجهای سیاهی که از رو به رو می آیند نگاه میکنم… ماسه ها با هر موج کوچکی که می آید جابه جا میشوند… او دیگر نیست… رفته…
به نظر شما چه جاهایی برای دانلود رمان ایرانی وجود دارند؟
این رمان به عنوان مثال خوبی از توانایی صفحه در خلق داستان طولانی با بهره گیری از حداقل شرایط، خوبه.
رمانها باعث میشه من بتونم به دنیای خودم فرار کنم و اوقات آزادم رو به بیکاری نگذرانم.