توضیحات
بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیرهای حرفهای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست…
رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست…
حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک بکشه! و با چهرهی واقعی او آشنا بشه…
حکم میگه که باید اسیر بشه، اسیر او اما….
نام این اثر: طالع آغشته به خون
نگارنده :مهلا حامدی
سبک: عاشقانه، مافیایی، انتقامی، هیجانی
قسمتی از رمان طالع آغشته به خون
تمام کودکیمم و نوجونیم با نفرت و آزار و اذیت های اون و برادرم گذشت.
و خب وقتی که میخواست از خونه و زندگیش برای همیشه پرتم کنه بیرون، باهاش بحث کردم و همچین بلایی سرم آورد.
دستش روی دستم نشست و جدیت چهر هاش به کلامش سرایت کرد و گفت:
_ میخوای بکشمش؟
دستم خوردم نبود که قطره اشکم گون هام را لمس کرد. دلم نمیخواست به تیل ههای ته یاش نگاه کنم.
سرم را تا جای ممکن پایین انداختم و گفتم:
_اون با تمام نفرتش پدرمه و من نمیخوام بلایی سرش بیاد.
بی هوا و کوتاه بغلم کرد و کنار گوشم گفت:
_تا وقتی هستم نمیزارم کسی اشک بشونه رو چشماتو اذیتت کنه…
خشک شده ضربانم به تکاپو افتاد و قلبم میان سینه شدیدا تکان خورد.
و جلوی آینه دستی در موهای ژولی دم کشیدم و یه تیشرت گشاد تنم که پایین تر از بازوم افتاده بود را مرتب کردم.
پا که به سالن پنجاه متری خانه گذاشتم بوی سوسیس تخم مرغ در کل فضا پیچیده بود.