توضیحات
من فرهاد صوفی بعداز دوسال و بردن بزرگترین مسابقه رالی ترکیه، به خونه برگشتم. هنوز لباسهای مسابقمو درنیاورده بودم که گفتن باید رخت دامادی به تن کنی!! تا از بی آبرو شدن عروسی که قرار بود عروس برادرش بشه جلوگیری کنم!!
چون فرزین درست قبل از خواندن خطبه به طرز مشکوکی ناپدید میشه و دختر حاج فتاح رو سر سفره بی داماد میگذاره و اگر حاج فتاحی که یک روستا به سرش قسم میخورند بفهمد حمام خون راه می افته!!
نام این اثر: سیگار سناتور
نگارنده: بهار سلطانی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان سیگار سناتور
نگاههای خیره جمع … و نگاه ترسوی فرهاد به من؛ بالا آمد و توی چشمانم ثابت ماند. نفسم را بیصدا فوت کردم بیرون و سرم را پایین گرفتم. بغضی دردناک بیخ گلویم را چنگ میزد! فرهاد قبلتر از همه شتابزده به حرف آمد.
– من قولشو دادم به ..بلفی ترک میکنم… لازم باشه هر کاری انجام میدم.
« من قربون اون صدای لرزان و مکث توی حرفات برم…»