توضیحات
نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..
نام اثر: اوهام
نگارنده: بهاره حسنی
سبک: عاشقانه، معمایی
قسمتی از رمان اوهام
ان لحظه هم حس میکردم که کسی مرا هل داد. دستی که پشتم کوبیده شد را به وضوح به یاد می آوردم. درست مثل خاطره ایی که چند لحظه قبل به یاد آورده بودم. اما می دانستم که این هم احتمالا توهم بوده بعد از حمام وقتی که کمی بهتر شدم و شیرکاکائو و کمی کیک خوردم و فرحان هم در همان حال موهایم را خشک می کرد نگاهی به پشت دستم کردم. جایی که با تبلت فرحان برخورده کرده بود، کبود شده بود و دردناک بود. لیوان شیرکاکائو را روی میز گذاشتم و از ایینه به فرحان که با دقت و ارامش موهایم را خشک می کرد، نگاه کردم.
یادم اومد که کسی من رو تو اون پناهگاه هل داد.