توضیحات
نیلا نامی دختری که بعد از سال ها به عشق گذشته اش برمی خوره اما رابطه ی سمی که با سپهر داره و درگیرشِ مانع از رسیدن دوباره اش به دانیار مشرقی می شه. بالاخره تهدیدای سپهر کار دستش می ده و یه شب توی بیهوشی اسیر دستاش میشه!
نام این اثر: نیل
نگارنده : فاطمه_خاوریان (#سایه)
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان نیل
چقدر عوض شدی باباجان خدا پدر و مادرت و بیامرزه، روح برادرتم شاد باشه
صادق و عماد هم ایستادند و جلو آمدند هر کدام مشغول سلام و احوال پرسی شدند و نگاه دانیار لحظه ای ماند به آشپزخانه و نیلایی که حالا با سینی چای بیرون آمده بود. حضور نیلا توی این خانه برایش غیر قابل تحمل تر بود. گلویش سوخت چشمهای نیلا از شدت گریه و بی خوابی سرخ بود و متورم سر تا پا مشکی پوشیده بود و موهایش پریشان و رها ریخته بود روی شانه هایش نگاه سپهر مجبورش کرد نگاهش را بگیرد و همراه بقیه روی مبل ها بنشیند.
نیلا بود و هزار بغض تلنبار شده توی گلویش و سپهری که از همان فاصله تک به تک حرکاتش را زیر نظر داشت. سینی چای را اول جلوی عماد گرفت و سلام را جواب داد بعد هم صادق با صدایی که میلرزید خوش آمد گفت و به دانیار که رسید سپهر خواست برای تعارف کردن چای خودش پیش قدم شود که مچ دستش اسیر دستهای کوروش شد و صدای پر از خشمش را بیخ گوشش شنید اینجا و توی این مجلس جای آبروریزی و رفتار کودکانه نیست پسر گوهر!