توضیحات
داستانمون درباره یه پسر کاملا مذهبیه که اسمش امیر حافظ و یه دختر به اسم ترمه که دختره آزادی هست
زندگی این دوتا شخصیت داستان مقابل هم قرار میگیره و امیرحافظ و ترمه به عقد صوری هم درمیان و همخونه ی همدیگه میشن که کلی داستان بینشون پیش میاد که …
نام این اثر: همخونه استاد
نگارنده: ناشناس
سبک: عاشقانه طنز
قسمتی از رمان همخونه استاد
سریع به سمت در رفت و بهم پشت کرد و گفت کمی به دستش نگاه کردم به خاطر کمک کردن به من پا روی عقایدش گذاشته بود این آدم دیگه امشب زیادی خوب شده بود دستشو گرفتم و اون منو به خودش تکیه داد و به سمت اتاق برد. کارت که تموم شد بگو تا برگردم آروم شروع کردم به پوشیدن لباس حوله رو کنار گذاشتم و گفتم پوشیدم چرخید حوله رو برداشت و از پشتی صندلی که اونجا بود آویزون کرد.