توضیحات
داشتن مدرک لیسانس صنایع و ارشد مدیریت چیزهایی نبودند که من باب دلم باشن به ظاهر اخمو بودن و سخت گیری های دخترانه ام هم اونی نبودن که در اعماق وجودم از خودم خواسته بودم
حتی حالا نشسته کنار پدرم برای برگزاری مزایده ای که روزها براش وقت صرف کرده بودم هم خواسته ای نبود بخوامش اینکه اینجا بنشینم و به آدمهایی خیره بشم که لرای برنده شدن دست به هر کاری می زدن هم جز برنامه هام نبود.
نام این اثر: اغنا
نگارنده : زاهده بیاتی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان اغنا
ما بدون اون مزایده هم سرپایم …ما قدرتمون اونقدر هست که اگر اون مزایده رو هم نبریم، باز بتونیم کارمون رو پیش ببریم
رعنا ناباورانه از شنیدن حرفام صداشو بالا : برد و ازم پرسید: بس کن ماهور. اون اوراق کجاست؟!
عصبی از گیر دادنش به اوراق مزایده خیره تو چشماش جواب دادم:
اگه نمی خوای بری، یکی دیگه رو جات بفرستم ؟!
رنگ صورتش پرید و نگاهش رو بهم دوخت:
-دوستیمون سرجاش رعنا ؛ اما آخرین بارت باشه که صداتو برای من بلند می کنی
رنگ پریده چشماشو چند باری باز و بسته کرد و با شرمندگی گفت: ببخش..یه لحظه حواسم نبود حواستو بیشتر جمع کن…. مزایده رو بردیم که بریدم ، نبردیم هم بهسرشو به عنوان تفهیم تندی تکون داد و ناراحت از بحثی که بینمون پیش
اومده از اتاق بیرون رفت خودمم عصبی و کلافه بودم که با خروجش بر روی صندلیم آور شدم ودستمو روی پیشونیم گذاشتم
تمام امیدم این مزایده لعنتی بود که حالا از دستم رفته بود.