توضیحات
دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری.
کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر زنگ را بزنم و اگر باز هم بی پاسخ ماندم، برگردم؛ که تو در را باز کردی…
در را باز کردی؛ و اولین چیزی که به چشمم آمد، غوغای میان چشم هایت بود. امان از چشم هایت؛ به گمانم زهرناک ترین عسل های روی زمین بودند آن دو گوی وحشی و پر راز…
نام این اثر: اسمانی به سرم نیست
نگارنده: نسیم شبانگاه
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان سمانی به سرم نیست
حتى میانش خیلی عادی و همان طور الیاس گونه و بی خیال انگار نه انگار که لحظاتی پیش چهره ای عجیب از خودش را به من نشان داده است ، درباره سریال و بازیگر زنش که خوشگل هم بود نظر می داد.
در تمام این مدت خیره نیم رخش بودم من از این مرد نمی توانستم فرار کنم در مقابل آرزوی همه سالهای در این شهر بودنم ، بهای گزافی پرداخت کردم.