توضیحات
سپهر دکتر جوان و جذابی با کوله باری از تجربه و غصه ی مرموزی که تو چهره اش داره به اصرار دوستش سیاوش به ایران برمیگرده مرد مغرور و موفقی که صدای گیراش میتونست قلب هر دختری رو از جاش بکنه اما سرنوشت اینبار هم بازی جدیدی رو با اون شروع کرده بود…. با خیره شدن نگاهش در نگاه آشنایی……
نام این اثر: اسمان بی تو
نگارنده: مریم خانی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان اسمان بی تو
باورم نمیشه یعنی سپهر محمدی همسر تو بود؟ خودش که انقدر با شخصیته مطمئنی پسر همون عفریته س؟! هی با خودم میگفتم چرا تا اینو میبنی اعصابت بهم میریزه، نگو یاد گذشته
میوفتی
بعد انگار کشف بزرگی کرده باشه لبخند دندون نمایی زد و دستاش رو بهم کوبید میگم مریم با چیزایی که تعریف کردی مطمئن شدم سپهرم هنوز عاشقته گرفته گفتم چطور؟
چشماتو یکم باز کن نمیبنی دخترای دانشگاهو چه جوری از سرش باز میکنه؟ تازه اون روزم که پات پیچ خورد افتادی تو بغلش چشمای ستاره بارونشو ندیدی؟ بازم بگم؟
با یادآوری حرفی که آخرین روز به سپهر زدم دستهام یخ کرد
ببینمت مریم چرا دستات انقدر یخ کرده؟
راست راستش من به گندی زدم
چشم هاش گرد شد.