| چهارشنبه 23 مهر 1404 | 15:05
رمان خوان
دانلود رمان
کتاب کینو
  • منبع تایپ: wikiroman.ir

توضیحات

دانلود کتاب کینو pdf اثر هاروکی موراکامی بدون سانسور

نام کتاب: کینو

نام نویسنده: هاروکی موراکامی

ژانر اصلی رمان: عاشقانه

زبان رمان: فارسی

سال انتشار: فروردین 1404

تعداد صفحات : 41

معرفی کتاب کینو

این کتاب داستانی بلند است؛ روایتی از عشق، تنهایی و رنج دورافتادگی انسان معاصر از علائق گمشده‌ی خویش. نویسنده با زبانی شاعرانه و لحنی نامتعارف، جهان روایت را شکل داده است. در بخشی از داستان می‌خوانیم: «مرد همیشه همان صندلیِ انتهای پیشخوان را برای نشستن انتخاب می‌کرد، مگر آنکه کسی پیش از او آنجا را اشغال کرده باشد؛ هرچند اغلب آن صندلی بی‌صاحب بود. کینو به یاد آورد نخستین باری را که مرد به بار او پا گذاشته بود؛ ظاهری که بی‌درنگ نگاه کینو را ربوده بود: سری تراشیده که در زیر نور، درخششی آبی‌رنگ داشت.»

خلاصه کتاب کینو

با اینکه کینو بی اندازه به این کار علاقه داشت، وقتی فهمید همسرش به بهترین همکارش در شرکت علاقه مند شده استعفا داد. کینو به دلیل شرایط کارش کمتر در خانه بود و بیشتر وقتش را در جاده ها می گذراند، کیفی بزرگ پر از نمونه ی کفش های ورزشی داشت و به تمام فروشگاه های کالای ورزشی ژاپن میرفت از شرکت ها و دانشکده های محلی و اسپانسرهای تیم ها دیدن میکرد وقتی کینو در سفر بود، همسر و همکارش به او خیانت کرده بودند. کینو مرد خرده گیر و شکاکی نبود و همیشه فکر میکرد زندگی زناشویی خوبی دارد و تمام گفته های زنش را باور داشت و اگر تصادفاً یک روز زودتر از سفر برنمی گشت، شاید هرگز از این اتفاق ها با خبر نمی شد.

آن روز کینو به توکیو برگشت و یکراست به محل سکونتش در کاسایی رفت. در آن زمان کینو سی و نه ساله و همسرش سی و پنج ساله بودند. آنها فرزندی نداشتند. کینو سرش را پایین انداخت در را بست آپارتمان را ترک کرد و هرگز به آنجا برنگشت. او همان روز از کارش استعفا داد. کینو خاله ای مجرد داشت بزرگترین خواهر مادرش خاله از زمان کودکی نسبت به کینو محبت فراوان داشت. سال ها قبل خاله معشوقی داشت که خانه ای کوچک را در آئویاما به او بخشیده بود و او هم در طبقه ی اول کافه ی کوچکی به راه انداخته بود و در طبقه ی دوم زندگی می کرد. جلوی خانه باغ کوچکی بود که درخت بیدی زیبا با شاخه های آویزان داشت.

خانه در خیابان پشتی موزه ی نیزو بود. محله ی خیلی خوبی برای جذب مشتری نبود اما خاله به مشتری ها هدایایی می داد و کافه اش کسب و کار خوبی داشت. اما در شصت سالگی به خاطر کمر درد دیگر نمی توانست کافه را به تنهایی بچرخاند و تصمیم گرفت محل سکونتش را به ارتفاعات ایزوکوگن ببرد. سه ماه قبل از اینکه کینو متوجه خیانت همسرش شود خاله به او گفته بود: خوشحالم میکنی اگر کافه را بچرخانی کینو از خاله تشکر کرده و جواب داده بود: ممنونم اما من از شرایطم راضی ام.” بعد از استعفا از کارش به خاله زنگ زد تا بپرسد آیا هنوز کافه را نفروخته؟ در فهرست املاک فروش هست اما هنوز پیشنهاد جدی نداشتم.

می خواهم اگر بتوانم یک بار در آنجا باز کنم. ممکن است اجاره ی یک ماه را به شما پرداخت کنم؟ کار خودت چه شد؟ دو روز پیش استعفا دادم. همسرت با این کار مشکلی نداشت؟ شاید بزودی از هم جدا شویم. علتش را نگفت و خاله هم نپرسید برای مدتی سکوت در آن سوی خط برقرار شد و سپس خاله مبلغی بسیار کمتر از انتظار کینو برای اجاره ی یک ماه پیشنهاد داد. فکر کنم میتوانم بگیرمش. خاله و کینو کمتر پیش میآمد زیاد با هم صحبت کنند، اما هم دیگر را خوب درک میکردند خاله میدانست کینو زیر قولش نمیزند. کینو نصف پس اندازش را صرف تبدیل کافه به بار کرد. مبلمان ساده ای خرید و دیوارها را با رنگ آرامی رنگ آمیزی کرد.

خلاصه کتاب
این کتاب داستانی بلند است؛ روایتی از عشق، تنهایی و رنج دورافتادگی انسان معاصر از علائق گمشده‌ی خویش. نویسنده با زبانی شاعرانه و لحنی نامتعارف، جهان روایت را شکل داده است. در بخشی از داستان می‌خوانیم: «مرد همیشه همان صندلیِ انتهای پیشخوان را برای نشستن انتخاب می‌کرد، مگر آنکه کسی پیش از او آنجا را اشغال کرده باشد؛ هرچند اغلب آن صندلی بی‌صاحب بود. کینو به یاد آورد نخستین باری را که مرد به بار او پا گذاشته بود؛ ظاهری که بی‌درنگ نگاه کینو را ربوده بود: سری تراشیده که در زیر نور، درخششی آبی‌رنگ داشت.»
لینک های دانلود
خرید کتاب
تماس بگیرید
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romankhaan.ir/?p=51817
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
فهرست نویسندگان
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!