توضیحات
دانلود کتاب زال و رودابه pdf اثر الهام فلاح بدون سانسور
نام کتاب: زال و رودابه
نام نویسنده: الهام فلاح
ژانر اصلی رمان: عاشقانه
زبان رمان: فارسی
سال انتشار: فروردین 1404
تعداد صفحات : 52
معرفی کتاب زال و رودابه
کتاب «زال و رودابه» نوشتهی الهام فلاح، به یکی از دراماتیکترین و مشهورترین داستانهای شاهنامه جان تازهای بخشیده است. این روایت دلنشین که توسط نشر هوپا منتشر شده، دوستداران شاهنامهخوانی را مسحور خود میکند. در این داستان، با زال، پهلوان جوان سپیدموی و سرخچهره، و رودابه، دختر فرمانروای کابل، همراه میشویم؛ دیداری بر فراز برجی بلند، جایی که رودابه گیسوان افسونگر خود را فرو میافکند تا زال از آن بالا رود. عشق میان زال و رودابه شکوفه میدهد، اما آیا این دیدار نخستین، سرآغاز وصال خواهد بود؟ آیا میتوانند بر دسیسهها و آزمونهای دشوار چیره شوند؟ قدرت عشق و ایمانشان آیا سرانجام، آنان را به پیروزی میرساند؟ و با شکاف میان کابلیان و ایرانیان چه خواهند کرد؟
«زال و رودابه» تنها روایت یک عشق افسانهای نیست؛ بازتابی از عشق ناب میان انسانهاست، فارغ از رنگ، نژاد و قبیله. الهام فلاح با قلمی لطیف و بیپیرایه، و با خلق ده شخصیت تازه، از بازگویی سنتی قصههای کهن فاصله گرفته و روایتی نو با طعم زندگی معاصر آفریده است؛ روایتی که جان تازهای به اسطورهی کهن میبخشد.
خلاصه کتاب زال و رودابه
شهمسر مهراب سیندخت زنی بود بلندبالا و چهارشانه صورتی پهن داشت و چشمهایی درشت و در دانش و سیاست نظیر نداشت دوشادوش مهراب در امور مردانه نظارت میکرد و نظر و اندیشه اش خریدار داشت همراه دخترش، رودابه در خنکی صبحگاه در باغ قدم میزدند و از عطر گلها سرمست بودند که مهراب غرق در فکر به کاخ بازگشت سیندخت به استقبال شوهرش رفت و از او درباره ی چند و چون پسر سام پرسید. مهراب از اسب پایین آمد و گفت: « درباره ی پسر سام سخن بسیار زیادی برای گفتن دارم با اینکه دعوتم رو رد کرد و من رو از نژاد شیطان نامید، اما باید منصف باشم و اعتراف کنم به عمرم جوانی مثل او ندیده ام سخن گفتن و رفتارش مانند بزرگان دنیا دیده است
و ظاهر و اندامش جوانی و تازگی بی نظیر پهلوانی رو که توهی نریمانه به خوبی نشون میده. موی سپیدش جلوه ی زیبایی اش رو دو چندان کرده. در عجیم سام چه اندازه بیفکر و نادان بود که فرزندی مثل زال رو از دامان خودش راند و یکه و تنها به دل کوه سپرد که خوراک حیوانات وحشی بشه. سیندخت لب به دندان گرفت و گفت: «عجب! بعیده آدمی که بالای کوه و توی لانه پرندگان بزرگ شده این طوری باشه.» مهراب گفت: «من هم از همین متعجیم، اما مطمئنم تا عمر دارم مثل این جوان رو نمیبینم باور نمی کنی، از اینکه این اختلاف اجدادی پل دوستی بین ما رو خراب کرده خیلی غمگینم. رودایه ساکت و متحیر به سخنان پدرش گوش میکرد.
پاورچین پاورچین از مقابل چشم پدر و مادرش دور و پشت بوته ی گل سرخ پنهان شد و طبق عادتی که از خردسالی داشت
ناخن هایش را جوید گونه هایش سرخ شده بود و قلبش به شدت میتپید. با شنیدن تعاریف پدر از وقار و متانت و شمایل و اندام پسر ،سام انگار جوجه کفتری میان سینه اش سر از تخم درآورده بود و تقلا میکرد بیرون بپرد. پوشیه ی حریرش را روی صورت انداخت و دوید سمت حرم در اتاق پنج گوشه ی میانه ی حرم آینه ی بزرگی از قاب نقره بود. مقابل آینه ایستاد و پوشیه را بالا زد. شکل تازه ای از خودش میدید که تا آن روز ندیده بود. هول برش داشت مبادا بیمار شده یا گزند زهر چشم بدخواهی به او رسیده باشد. نکند مرضی باشد که در سرزمین های دور یک شبه جان مردم یک شهر را گرفته بود؟
این حرارت و عطش که به جانش افتاده و این برافروختگی صورت و برق چشمها از چه بود؟ فریاد زد زود ندیمه ها رو خبر کنید. دقیقه ای نگذشت که پنج ندیمه ی رودابه مقابل ورودی اتاق به صف شدند. رودابه لب تخت نشست و پنج ندیمه هم که بانویشان را تا این حد پریشان دیدند کنار او نشستند و گوش به فرمان رودابه دادند. رودابه گفت: سؤال .دارم باید پاسخ بدید. تا امروز این طور سرگردان و گیج نبوده ام. ندیمه ها سر تکان دادند و گوش سپردند. رودابه گفت: «فکر کردم مریضم اما نیستم نه مزاجم به هم ریخته، نه تب دارم نه راه گلوم تنگ شده و نه زانوهام سسته، اما حالم حال نیست. نکنه نکنه این درد عشقه که حکایتش رو از زبان دیگران شنیده ام؟ بگید چطور میشه کسی ادعای عاشقی کنه؟ عشق چیه؟

































































