توضیحات
دانلود کتاب خلعشدگان pdf اثر اورسولا کی لهگوئین بدون سانسور
نام کتاب: خلعشدگان
نام نویسنده: اورسولا کی لهگوئین
ژانر اصلی رمان: علمی – تخیلی
زبان رمان: فارسی
سال انتشار: فروردین 1404
تعداد صفحات : 679
معرفی کتاب خلعشدگان
کتاب خلعشدگان رمانی است نوشتهی اورسولا کی. لو گویین که نخستین بار در سال ۱۹۷۴ منتشر شد. شِوِک، فیزیکدانی نابغه، تصمیم میگیرد دست به کار شود. او به دنبال پاسخ خواهد رفت، پرسشهایی را مطرح خواهد کرد که پیش از او کمتر کسی جرأت پرسیدنشان را داشته است، و خواهد کوشید دیوارهای نفرتی را فرو بریزد که سیارهاش را از دیگر جوامع متمدن کهکشان جدا کرده است. به سرانجام رساندن این مأموریت خطرناک، یعنی دل کندن از خانواده و حتی به خطر انداختن جان خود. شِوِک برای به چالش کشیدن ساختارهای پیچیدهی زندگی و شعلهور کردن آتش تغییر، باید سفری بیمانند و ناشناخته را به سیارهای آرمانشهری به نام اوراس آغاز کند.
خلاصه کتاب خلعشدگان
مسافر تماشا کرد. محوطه را دید دیوار اطراف محوطه را و در دوردست شیب تپه های نه تراس را که بوته ها و درختچه های پراکنده هالوم و سایه هایشان در نور نقره گون ماه سیمایی لکه لکه به آن داده بودند. همه اینها ناگهان به سرعت خیره کننده ای در صفحه نمایش پایین افتادند مسافر حس کرد سرش به سطح نرم تکیه گاه فشار داده میشود مانند معاینه دندان پزشکی بود؛ سر به عقب فشار داده میشود و فک به زور باز میشود. نمی توانست نفس بکشد حس کرد دل و روده اش از ترس خالی شد تمام وجودش از نیروهای عظیمی که بر او مستولی شده بودند از درون فریاد کشید حالا نه هنوز نه صبر کن چشمانش نجاتش دادند آنچه میدیدند و به او گزارش میدادند.
او را از گرداب ترس بیرون آورد. چه، اکنون روی صفحه منظره غریبی بود؛ یک دشت بیرنگ ورو از سنگ همان بیابانی که از فراز کوه های بالای گرند ولی دیده می.شود چگونه دوباره به گرند ولی بازگشته بود؟ تلاش کرد به خود یادآوری کند که در یک سفینه هوایی است نه یک سفینه فضایی حاشیه دشت با روشنایی انعکاس نور در آب درخشید، نوری روی یک دریای دور در آن بیابان ها آبی وجود نداشت پس او چه داشت میدید؟ دشت سنگی دیگر مسطح نبود بلکه توخالی بود مانند یک کاسهٔ عظیم پُر از نور آفتاب همان طور که با شگفتی مینگریست، کاسه کم عمق تر شد تا نورش را بیرون ریخت ناگهان خطی آن را قطع ،کرد ،انتزاعی ،هندسی برشی کامل از یک دایره فراسوی آن کمان تنها سیاهی بود.
این سیاهی تمام تصویر را معکوس کرد نگاتیو. بخش سنگی و واقعی تصویر دیگر کاو و پر از نور نبود بلکه کوژ و منعکس کننده نور بود دافع .نور یک دشت یا یک کاسه نبود بلکه یک گره بود، یک گوی از سنگ سفید که در سیاهی فرو افتاده بود جدا افتاده بود. این دنیای او بود. «نمیفهمم.» این را به صدای بلند گفت کسی پاسخش داد تا مدتی نتوانست درک کند که شخصی که کنار صندلی اش ایستاده بود با او صحبت میکرد به او پاسخ میداد؛ چرا که دیگر نمیدانست که یک، پاسخ اصولاً چیست تنها یک چیز به وضوح برایش روشن بود؛ انزوای کامل خویش دنیا از آن پایین بیرون افتاده بود و او تنها مانده بود. همیشه می ترسید این اتفاق بیفتد حتا بیشتر از آن که از مرگ بترسد.
مُردن یعنی از دست دادن خویش و پیوستن به بقیه او خود را نگاه داشته و بقیه را از دست داده بود. سرانجام توانست به مردی که کنارش ایستاده بود نگاه کند. البته که او یک غریبه بود. از حالا به بعد فقط غریبه ها بودند. او به یک زبان بیگانه حرف میزد لوتیک واژه ها معنی .داشتند همه اجزای کوچک معنی داشتند اما کل واحد بی معنی مینمود مرد چیزی درباره کمربند و تسمه هایی که او را به صندلی ثابت نگه داشته بودند میگفت آنها را دست کاری کرد صندلی به سمت بالا تاب خورد و او که منگ و بی تعادل شده بود تقریباً از آن بیرون افتاد مرد دایم میپرسید که آیا کسی صدمه دیده است. درباره چه کسی صحبت می کرد؟ مطمئنه آسیبی ندیده؟» شکل مؤدبانه خطاب مستقیم در لوتیک سوم شخص بود.