توضیحات
دانلود کتاب بخاطر چی با من ازدواج کردی pdf اثر عزیز نسین بدون سانسور
نام کتاب: بخاطر چی با من ازدواج کردی
نام نویسنده: عزیز نسین
ژانر اصلی رمان: طنز
زبان رمان: فارسی
سال انتشار: فروردین 1404
تعداد صفحات : 102
معرفی کتاب بخاطر چی با من ازدواج کردی
کتاب «بخاطر چی با من ازدواج کردی؟» یکی از آثار جیبی محبوب از دههی شصت به شمار میرود. این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه با طنز اجتماعی به قلم عزیز نسین، نویسندهی برجسته و طنزپرداز ترک، است که همچون دیگر آثارش با نگاهی انتقادی به مسائل اجتماعی میپردازد.
خلاصه کتاب بخاطر چی با من ازدواج کردی
برای دختر هفتمی هرچه گشت اسم مناسبی پیدا نکرد به همین جهت تا دو سه ماه دختر خانم شناسنامه نداشت. بالاخره هم با کمک و راهنمائی یکی از دوستان شاعرش نام تن تن را روی او گذاشت و شناسنامه هفتمی را هم گرفت. هنگامیکه خانم حسن آقا برای باز هشتم حامله شد تمام زن های فامیل و حتی زن های همایه شروع به نذر و نیاز کردند تا بچه هشتمی پسر بشود و آرزوی چندین ساله این زن و شوهر برآورده کردد …یا اینکه خانم حسن آقا بعد از هفت تا بچه کاملا آموخته شده و هیچگونه مشکل و خطری برایش وجود نداشت، با اینحال چون دل حسن آنا گواهی میداد که نوزاد هشتمی حتما پسراست خیلی مواظب سلامتی خانم و بچه بود و دائم به خانمش سفارش میکرد
غذاهای خوب و مقوی بخورد و بیشتر استراحت کند. کار بجائی رسید که حتی خود خانم هم باورش شد که بچه هشتمی با سایر بچه هایش فرق دارد بهمین جهت زن و شوهر تصمیم گرفتند برخلاف همیشه که مامای زن بخانه میآید ایندفعه ژائو را به بیمارستان خصوصی ببرند… دوماه مانده به وضع حمل حسن آقا امانی هم در زایشگاه رزرو کرد تا مشکلی پیش نیاید. یکروز ظهر که حسن آقا بخانه آمد فهمید خانمش دچار درد زایمان شده بزحمت او را تا سر خیابان برد به امید اینکه تاکسی خالی فراوان است و در مدت کمی به زایشگاه میرسند اما کارها همیشه برعکس است. هرچه ماشین و تاکسی از جلوی آنها عبور میکرد همه پر بودند و جای خالی نداشتند. حسن آقا نالدکنان گفت: مرد برو تلفن بزن آمبولانس بیمارستان بیاد.
حسن آنا بی حوصله و عصبانی جواب داد آمبولانس بیمارستان یکروز طول میکشه بیاد بهتره ماشین نعش کش را خبر کنیم. درست موقعی که نزدیک بود کندکار در بیاید یکی از ماشین های شخصی که مسافرکشی میکند جلوی آن ها ترمز کرد. حسن آقا زیر بغل خانمش را گرفت و او را انداخت توی ماشین و گفت برادر هرچه زودتر ما را برسان زایشگاه… خدا پدر راننده را بیامرزه… از آن با معرفت ها بود جواب داد داداش هیچ ناراحت نشو… چشم بهم بزنی میرسانمت … به ریخت ماشین نگاه نکن پرواز میکند واقعا هم راست میگفت ماشین به پرواز درآمد بقدری تند میرفت که بر مسافرها به دوران افتاد. ایندفعه حسن آقا از ترس جانش گفت: برادر یک کسی یواش تر برو… خدای نکرده تصادف میکنی …
راننده بهش خیلی برخورد با دلخوری جواب داد: خیالت راحت باشه آقا … آدم از خودش تعریف کنه درست نیس ولی در این مملکت فکر نمیکنم هیچ کس دست فرمان مرا داشته باشد. به ماشینم که قدیمی و زهوار در رفته است نگاه نکنیم، اگر کاری اسی هم باشد چشم بسته میبرم. روی نصب نمیشه را رفت. خانم حسن آقا که درد میکشید با التماس گفت: آقای راننده ترا بخدا کمی یواشتر برو. آبجی شما هیچ نگران نباشید. حسن آقا هم که حسابی عصبانی و ناراحت بود. با کمی خشونت گفت: داداش … اگر بخاطر ما اینقدر سرعت میری ما نمی خواهیم … راننده هم صداشو بلندتر کرد و با عصبانیت جواب داد: آقاجان از این یواشتر بلد نیستیم بریم … چرا بلد نیستی؟





























































