توضیحات
(بدون سانسور) دانلود رمان گوشه پیراهن تو از مریم سلطانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مقابل آینه ایستادم و به آرامی حوله ی کوچکی که دور موهایم پیچیده بودم را باز کردم.نگاهم از داخل آینه روی موهای نمدارم که پیچ و تابی زیبایی خورده بود نشست. سیاهی اش کنار پوست مرطوب و ملتهبم زیادی در چشم بود. دست دراز کردم و قوطی کرم را از روی میزبرداشتم که صدای قیژ در نگاهم را ناخودآگاه عقب برد.دلم با دیدنش دوباره و هزارباره فرو ریخت….
خلاصه رمان : گوشه پیراهن تو
هندزفری را به گوشم زدم و بی خیال سر و صدا زیادی که بود سعی کردم تمام توجه م به لپ تاپ روی پایم و مقاله ی دکتر قاسمی باشد. استاد پیر و دوست داشتنی که دل تمام شاگردانش را با آن اخلاق خوب و جنتلمن مابانه اش برده بود. به یاد ساعتی پیش و آخرین جلسه ی کلاسم با استاد بی اختیار لبخندی زدم. اصلا یک دانشگاهش بود و یک دکتر قاسمی دوست داشتنی اش… همان طور که حواسم پی مقاله ی استاد بود، سر بلند کردم و نگاه پر اخمی حواله ی پسرک لاغر اندامی
کردم که انگار بلندگو قورت داده و با تمام توانش (کرج، آقا کرج یه نفر) می کرد. نگاه پر حرصم را که دید دستی زیر دماغ تیغه اش کشید و گفت: -کرج میری خانوم؟ حرفش چشمانم را به سمت ساعت گرد و بزرگ سالن کشاند. چه زود یک ساعت شده بود و من غافل از زمان مانده بودم. -کرج میرین؟ بدون آنکه جوابی دهم هندزفری را از گوشم کشیدم و در لب تاپ روی پایم را بستم. به سمت کوله ی بزرگ پیش پایم خم شدم که گفت: -کرج میرین؟ پر حرص چشم غره ای به او رفتم
که اشاره ای به اتوبوسی که چند متری آن طرف تر بود زد: اگه کرجین سریع سوارشین خانوم. دم حرکته. هندزفری را داخل جیبم چپاندم و لب تاپم را زیر بغلم زدم که دستش زودتر از من به بند کوله ام رسید. -اجازه بدین من براتون میارم. کوتاه نگاهش کردم. به جد سمج تر از او ندیده بودم. کوله ی سنگینم را بغل گرفت و قدم بلندی برداشت. همان طور که نگاهم روی قد بلند و هیکل استخوانی اش بود به اجبار و با قدمهای بلندی پشت سرش به راه افتادم. یک قدمی اتوبوس سرچرخاند و …
رمانها باعث میشه من بتونم به دنیای خودم فرار کنم و اوقات آزادم رو به بیکاری نگذرانم.
من از خوندن رمانها واقعا لذت میبرم، مخصوصا چون وقتی لحظات واقعیت دور و برم خیلی سخت میشه، ولی در دنیای خیالی میتونم خلاقیتم رو به کار بندازم.
یکی از چیزایی که من خوندن رمانها رو دوست دارم، اینه که همه داستانها از نگاه شخصیت های مختلف روایت شده و این درک ذهنی من رو از مسئله زیاد کرده.