توضیحات
رمان گلاریس داستان اون دختری است که برای عمل مادرش میخواد تن فروشی کنه و دخترانگی خود رو به حراج گذاشته! اسمش گلاریس بود! دختری که مامور شده بودم تا بدون اینکه بفهمه دورادور مراقبش باشم! با فهمیدن اینکه میخواد دخترانگی اش رو به حراج بذاره! اون رو به خونه‌ام کشیدم تا توی دام مرد دیگه ای نیوفته…
اسم رمان: رمان طنین تنهایی
نویسنده این اثر: خورشید
ژانر رمان: عاشقانه، معمایی
گوشه ای از داستان رمان طنین تنهایی
تیشرتش را از تنش کند، از دیدن دخترک لذت برد! دستش پشت کمر گلاریس نشست و دستانش با پوست سرد دخترک تماس پیدا کرد. بدنش دقیقا چیزی بود که کوروش دوست داشت! وسوسه انگیز بود… به چشمهای عسلی رنگش خیره شد، چشمهایش قرمز بود و اشکی نداشت. کمرش را آرام نوازش کرد…
– همراهی کن!
دستای لرزان گلاریس بالا آمد، پشت گردنش نشست و کوروش سر در گردن او فرو برد و عمیق گردنش را بوسید. دستش را روی پهلوی گلاریس گذاشت و او را به دیوار کوبید و بوسید. گلاریس اما حال خوبی نداشت، تمام تلاشش را میکرد تا خودش را کار بلد نشان بدهد و در تمام طول عمرش حتی یک بوسه هم نداشته!
چشمهایش را بست تا همه چیز برایش راحتتر پیش رود و فقط آن پول لعنتی را بگیرد… کوروش نوازش وار دستش را پایین آورد و لبه ی شلوارش را گرفت. قبل از اینکه شلوارش را پایین بکشد همانطور که بوسه های ریز به گلویش میزد زمزمه
کرد.
_برگه ی سلامت رو دادی مریم؟
