توضیحات
رمان کلبه های طوفان زده داستان دختری به نام افسون است. او با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست، از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه میشه. نوزادی که بچهی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و روابط پیچیدهی زندگی آذر باز میکنه و …
نام این اثر: رمان کلبه های طوفان زده
نگارنده: زینب عامل
سبک: عاشقانه، معمایی
قسمتی از رمان کلبه های طوفان زده
همان طور که دستگیره سرد در اتاق را در دست می فشردم، نگاهم به نوزادی ضعیف و رنجور بود که آذر ملافه ی سفید را از روی صورتش کنار زده و بالا سرش از ته دل ضجه می زد بی آنکه کلمه ای از میان لب های خشک شده اش خارج شود. همه چیز به قدری برایم غیرقابل درک بود که نمی دانستم چه بگویم. خشکم زده بود و حتی نمی توانستم مثل آذر گریه کنم.
حتی جرات نداشتم جلوتر بروم و جسم کوچک و نحیف آن نوزاد نارس را از نزدیک ببینم. همه چیز برای من عین یک کابوس ترسناک بود. با پایین رفتن دستگیره ی در، ناخودآگاه از جا پریدم. باز شدن نصفه در مجبورم کرد کنار بروم و اجازه دهم در کامل باز شود. پرستار ریزنقشی وارد اتاق شد و به سمت آذر رفت.
– عزیزم تو که خودتو کشتی، بس که گریه کردی.
آذر را کنار زد و ملافه را دوباره روی صورت نوزاد کشید. تخت را هول داد که آذر جلویش را گرفت.
– تو رو خدا بذارین یه بارم ببینمش.
پرستار تحت را رها کرده و دس آذر را گرفت.
– ببینیش که چی بشه گلم؟ خواست خدا بوده دیگه، عمر این نوزاد به دنیا نبود. ریه ها و قلبش مشکل داشتن، زنده هم می موند باز چند سال بیشتر زندگی نمی کرد.