توضیحات
رمان کافه کوچه درباره دختری به نام لیلی است که ذهنی خلاق و شخصیتی رویا پرداز دارد. او وقت زیادی را صرف پرداختن و نوشتن به رویاهاش می کند و امید زیادی دارد که روزی به واقعیت تبدیل شود. در رویاهای عاشقانه اش به دنبال عشقی افسانه ای است و دوست دارد از هر چیز یک قصه زیبا و رمز آلود بسازد. لیلی در پی پیدا کردن کار گذرش به کافه ای می افتد که با دیدن نوشته ای به ظاهر ساده تقدیرش تغییر می کند ” میانه ی تقدیر … حوالی شفق…
اسم رمان: رمان کافه کوچه
نویسنده این اثر: فرزانه صفایی فرد
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، هیجانی
گوشه ای از داستان رمان کافه کوچه
هر چه جلوتر می روم صدای آنها کمتر می شود و صدای موسیقی پخش شده در کافه، بیشتر. دخترکی با موهای نارنجی و چتری های بامزه خوشامد می گوید و من با لبخند پیش تر می روم. چند تا از میزها اشغال است و باقی خالی. پارسال که خیلی اتفاقی گذرم به این حوالی و این کوچه افتاد و ساعتی که باید بالاجبار در انتظار یکی از هم کلاسی هایم می ماندم را اینجا گذراندم، آدرسش در خاطرم ماند.
هر چند آن روز خیلی به دلم ننشسته بود. فضای تاریک و هوای سنگین شده از بوی دود کافه زیادی توی ذوق می زد و بیشتر وهم به دلم راه می داد. اینبار اما این کافه و کادرش کاملا عوض شده بودند. فضای روشن و بوی عود و گلدان های رنگی باعث می شد فکر کنم برای اولین بار پا به این مکان روشن گذاشته ام.
میزها را از نظر می گذرانم. از کنار میزی با سه فنجان خالی از اسپرسو که به صورت افقی کنار هم قطار شده اند، می گذرم به سمت یکی از تک نفره های کنار دیوار می روم و پشتش می نشینم. نگاهم با حسی خوب میان کافه می چرخد. گلدان ها بی نظیر بودند، آنقدر که به سرم می زد همین امشب در راه برگشت به خانه چند تایی از گل فروشی سر خیابان برای اتاقم بخرم.
