رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان کابوس پر
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: مریم سلطانی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 1505

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان کابوس پر از خواب از مریم سلطانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای دودی‌رنگ که جا‌به‌جای آن را لک انداخته بود، انگار آبستنِ خبرهای خوبی نبود.آن هم برای من که نیمی از دغدغه‌ام این داخل و نیمِ دیگر آن بیرون و هنوز بار ماشین بود….

خلاصه رمان : کابوس پر از خواب

روی پا چرخیدم و چشمی اطراف گرداندم. سمانه را همراه یکی از بچه ها نزدیکی ورودی و مشغول جابه جایی گلدان ها دیدم. گلدان سنگینی را که در بغل داشتم روی میز گذاشتم و صدایش کردم اما صدایم میان آوای بلند موسیقی گم شد و به گوشش نرسید. کلافه چشم از باند بزرگی که دقیقاً بالای سرم به دیوار متصل بود گرفتم و به اجبار صدایم را روی سرم کشیدم خوشبختانه این بار صدایم به گوشش رسید و متوجه شد. برایم از همان فاصله سر تکان داد و مثل خودم فریاد کشید: چیه؟ با اشاره سر و دست به او حالی کردم که جلو بیاید. سری از روی

تفهیم تکان داد و چیزی به دختری که کنار دستش مشغول بود گفت و سمت من با تند کرد. نفسم را فوت کردم و او را که نزدیکم رسیده بود نگاه کردم. _جانم حنا؟ به گلدان های روی میز و آن هایی که کنار آن قرار داشت هایی که کنار آن قرار داشت اشاره کردم و گفتم: بیا کمک اینا رو بسته بندی کنیم صبح قراره حسن آقا ببره باربری. _سفارش شهرستانه؟ پشت میز ایستادم و گفتم: آره مگه خودت نگرفتی؟ -نه من فقط چند تا فقط چند تا سفارش کود فارش کود داشتم. حتماً هستی گرفته پیج از دیروز دست اون بوده.روی خاک گلدان را با روزنامه پوشاندم

و گفتم: حتما. _سفارشاتو فرستادی؟ چسبی از روی میز برداشت و روزنامه و دورتادور گلدان را با چسب مهار کرد و گفت: نه بسته بندی کردم گذاشتم روی میز بار گفتم سفارشای امروز و فردا رو هم جمع کنم که همه رو باهم بدم حسن آقا. که دیگه با اینا میدم بره. منتظر ماندم تا کار چسب زدن او تمام شود و سپس درحالی که با کمک او و با احتیاط لازم برگ های بزرگ دیفن را جمع می کردم پرسیدم: با بچه ها که مشکلی نداری؟ لبخندی زد و کاغذ روزنامه را برداشت و مشغول پیچیدن ساقه و برگ ها شد: تا الان که نه بچه های آروم و خوبین به کارم خوب دل میدن…

خلاصه کتاب
صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای دودی‌ رنگ که جا‌به‌جای آن را لک انداخته بود، انگار آبستنِ خبرهای خوبی نبود.آن هم برای من که نیمی از دغدغه‌ام این داخل و نیمِ دیگر آن بیرون و هنوز بار ماشین بود....
خرید کتاب
25,900 تومان
https://romankhaan.ir/?p=12943
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پیشهاد
    9 آذر -622 | 00:00

    آیا رمان‌هایی وجود دارند که ازشان می‌توان به صورت آنلاین استفاده کرد؟

  • پرهیز
    9 آذر -622 | 00:00

    داشتن این رمان در این صفحه، راه خوبی برای بالا بردن حس مسئولیت شخصی در بازدید‌هاست.

  • آیناز
    9 آذر -622 | 00:00

    بله، من به دنبال رمانی هستم که با یه لهجه محلی نوشته شده باشه، آیا پیشنهادی دارید؟

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!