توضیحات
در مقدمه رمان چند وجهی می خوانیم… چشمهایم را کمی باز کردم. از همان باریکه ی بین پلک هایم، جز آسمان بدون ابر چیز دیگری ندیدم. لمس شن های گرم بین انگشتانم، باعث شد به یاد آورم از دیروز در کویر بوده ام. پلک های سنگین و خسته ام باز روی هم افتاد. به آرامی نفس کشیدم و سعی کر دم موقعیتی که در آن هستم را بفهمم. دلیل دراز کشیدن روی شن های کویر، برایم مشخص نبود. هیچ ایده ای نداشتم…
نام این اثر: رمان چند وجهی
نگارنده: مهدیه شکری
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان چند وجهی
سعی کردم اتفاق های شب گذشته را به یاد آورم. صحنه ها را کاملا به یاد داشتم تا وقتی یک لیوان کاغذی یکبارمصرف آب میوه به دستم دادند و بعد از آن! بعد از خوردن آب میوه را به یاد نداشتم. پلک هایم را محکم روی هم فشار دادم و خودم را به پهلو بردم.
چشمهایم را کامل باز کردم و اینبار قاب جلوی چشمانم یک دختر بود که با فاصله نه چندان زیادی از من طاقباز، روی شن ها به خواب رفته بود. کف دستم را روی شن های نرم فشار دادم و نیم خیز بالای سرش رسیدم. شانه هایش را گرفتم و تکان دادم: «آزاد؟! آزاد! بیدار شو.»
واکنشی نداشت. با ترس سرم را روی قفسه سینه اش گذاشتم. ضربان قلبش خیالم را راحت کرد. نفس حبس شده ام را بیرون دادم. دور و برم را نگاه کردم تا چشم کار می کرد کویر بود و دیگر هیچ. همانطور که روی زانوهایم بودم به پشت سرم نگاه کردم. کمی آنورتر از جایی که بیدار شدم، کوله ای افتاده بود.