توضیحات
رمان چشم سفید آمیخته ای از خیال و واقعیته. رمانیه که از یه بیماری خاص میگه. یه بیماری که ممکنه زندگی یکی( بخصوص اگر دختر باشه) رو تحت الشعاع قرار بده. اسم این بیماری هست: ویتیلیگو…. برص… لک و پیس. این رمان باعث میشه یکم به اعمال و رفتارمون فکر کنیم. کسی رو مورد تمسخر قرار ندیم. اسم رمان بر اساس یه تمسخره. توی متن رمان متوجه میشید بعداً. کسی رو به سخره نگیریم. همیشه اینو یادمون باش…
نام این اثر: رمان چشم سفید
نگارنده: بهاره زعفرانی
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان چشم سفید
تمام سعی ام بر این بود که بخوابم. اما خواب به چشمام نمیومد. پهلو به پهلو شدم. به اون سریال فکر کردم. به سریال مختارنامه. آخه چرا… چرا من باید بیماری شمر رو داشته باشم؟ اصلاً چرا شمر رو اون شکلی اش کردن؟ حالا نمیشد نگن برص داره؟ نکنه خدا از کسایی که بدش میاد، بهشون برص میده؟ نکنه منم مثل شمرم؟ نکنه منم مثل اون بدم… کثیفم… نامردم؟
دیگه داشتم به هق هق میفتادم که از روی تخت بلند شدم. چراغ اتاق و روشن کردم. چند سالی میشه که از تاریکی هراس دارم. ساسان چشماشو به زحمت باز کرد و با صدای خواب آلود گفت:
– بیتا چراغو خاموش کن.
عصبی دستمو بردم لای موهای آشفته ام و گفتم: دو دقیقه صبر کن الان خاموش می کنم.
اونم عصبی گفت: بابا فردا صبح باید برم سرکار. خاموشش کن.
اصلاً متوجه صورت اشکیم نشد. خاموش کردم و لرزون به سمت دستشویی رفتم. از تاریکی می ترسیدم. قلبم داشت میومد تو دهنم. گریه ام بند اومده بود. بالاخره رسیدم به دستشویی و چراغشو روشن کردم. قلبم آروم شد و رفتم تو. جلوی روشویی خم شدم و مشتمو پر آب سر کردم و پاشیدم روی صورتم. از آیینه به خودم نگاه کردم….