توضیحات
من حامی ام. زخم خوردم که با خودم عهد بستم این جهان رو از هر چی ادم ظالمه پاک کنم. غافل از این که نمی دونستم قراره تو این راه دختری سر راهم قرار بگیره که باعث شه من پا رو همه چی بزارم . رمان پفک نمکی استاد، داستان دختری مظلوم و سختی کشیده است که نیاز به تیمار و مراقب داشت…
اسم رمان: رمان پفک نمکی استاد
نویسنده این اثر: فاطمه_مهراد (H_M)
ژانر رمان: اجتماعی، عاشقانه، انتقامی
گوشه ای از داستان رمان پفک نمکی استاد
نگاهی به ساعتم میکنم و لعنتی به این شانس گندم می فرستم. زیر لب همینجوری که داشتم به شوهر عقیم شدم فحش میدادم از پله ها بالا میرم. تو حال خودم بودم که با برخورد سرم به جایی با تعجب سرمو بالا میارم. یا خدا این دیگه چه نردبونی بود که من سرم تو خشتکش رفته بود!
با بلند شدن صدای خشنش لبمو گاز میگیرم و میفهمم جایی که رفته بود خشتک عزیز استاد فاخر بود.
-خانم محترم هنوز تو دوران بچگیتون موندید که نمی دونید باید سرتونو بالا بگیرید تا مثل الان تو مردم نرید؟
با پرویی نگاهش میکنم.
-ببخشیدا استاد جان منم از قصد نخواستم بیام تو خشتک شما.
همچین میگید انگار خیلی جای قشنگیه که من عاشق این باشم برم اونجا!
پوزخندی میزنه.
-خیلی رو دارید شما خانم اومدید تو من طلبکارم هستید.
کلافه از غرغراش میگم:
-ببخشیدا بخاطر قد نردبون شما من سرم تو اون حوالی رفت.
ابرو بالا میندازه.
-یعنی هیچ ربطی به اینکه شما سرتونو تا یقتون کردید تو نداره؟!