توضیحات
داستان رمان پدر سالار درباره خانه ای سنتی و بزرگ است که پدر با تمام فرزندان و نوه هایش در آن زندگی می کنند. همه نوه ها شغل پدری را باید دنبال کنند و دخترها بعد از دبیرستان باید ازدواج کنند؛ البته با شخصی که پدر بزرگ در نظر گرفته است. حتی پسرها هم باید با همسرانی که پدر بزرگ برایشان در نظر میگرد، ازدواج کنند… در این میان محمد پسر دوم عموی بزرگ عاشق دختر عمویش می شود و بر عکس نظر پدربزرگ شروع به دانشگاه رفتن می کند و شروع به مبارزه با سلطه پدربزرگ خواهد کرد…
نام این اثر: رمان پدر سالار
نگارنده: ناهید سلیمان خانی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان پدر سالار
سر کوچه که رسیدم هنوز تمام دیوار خراب نشده بود. پلاک فلزی به میخ شکسته و آویزان بودو تلو تلو می خورد و خاک و گردو غبار در نم آن بعد از ظهر پاییزی همچون بخار به نظر می رسید. قیژ قیژ ماشین خاک برداری که بی ترس و واهمه داشت پیش میرفت و ملک آقا بزرگ را پودر می کرد تا چند خیابان آن سؤ تر می آمد. آجر به آجر بنای قدیمی با خاک یکسان میشد و انگار هویت من بود که داشت فرو می ریخت.
هیچ یک از ایل و تبار طلاچی شاهد نابود شدن مجتمع نبودند جز من. اولین اتاقک محقر چسبید به دیوار اصلی اتاق باقر و جواهر مستخدم ها ی پیرو از کار افتاده بود که سالها در خدمت عزیز و آقا بزرگ سرایداری کرده بودند. خانهٔ عمو علی و عمو رحیم کوچکترین پسرای آقا بزرگ و ورودی زیر زمین نمور و تاریک از پشت تلی از خاک نمایان شد.
عریان شدن هر قطعه بیداری خاطره ائ دوران کودکی و نوجوانیم بود که ذهنم را درگیر گذشته ای دور می کرد. انگار داشتم توی تونل تنگ و تاریک به عقب بر می گشتم که سرنوشت زجر آورم را بر دیگر به یاد آوردم. ساختمان های مقابل هم سمت شمال و جنوب زمین منزل عمو کریم و عمو امیر، عمه طاهره و خانهٔ پدرم محمود ، عمو منصور و عمه منصوره، یکجا فرو ریختند.