رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان پای درخت سیب
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: ستاره شجاعی مهر و بهاره زعفرانی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 518

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان پای درخت سیب از ستاره شجاعی مهر و بهاره زعفرانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

جانان به همراه دوستانش به شمال می روند و یک شب وقتی در ویلا هستند سه پسر وارد آنجا می شوند. اهورا ادعا دارد ویلا متعلق به اوست؛ در حالی که دخترها آن را از شخص دیگری اجاره کرده اند. اهورا به یک شرط اجازه می دهد آن ها در ویلا بمانند و آن شرط این است که…

خلاصه رمان : پای درخت سیب

حمید برادر حنانه اعتیاد داشت چند دفعه خانواده اش او را در کمپ خواباندند تا ترک کند اما فایده ای نداشت. هر کس تا آن روز به خواستگاری حنانه آمده بود تا می فهمید تنها پسر خانواده معتاد است و همسایه ها درباره اش حرف های نامربوطی می زنند، دیگر و سراغ حنا را نگرفت. بهنام این موضوع را می دانست و چند باری به صورت غیر مستقیم گفت که حنانه را دوست دارد و این مورد برایش مهم نیست. حنانه از بابت عمه حورا نگران بود. همه خبر داشتند که او چه زن حساسی است. به خصوص اگر پای تنها پسرش بهنام وسط باشد. چیزی نگفتم. باید به حنا اجازه ی تصمیم گرفتن می دادم.

فقط بهنام عجله داشت و دلش می خواست حنا زودتر تکلیفش را معلوم کند. فردای آن روز بعد از خوردن صبحانه، دوش گرفتیم تا بیرون برویم. سالومه پیشنهاد داد بازار برویم و دریا را برای غروب بگذاریم قبول کردیم و از خانه بیرون زدیم. از شانس ما هوا خوب بود و راحت می شد در شهر ساحلی گردش کرد. کمی صنایع دستی و لواشک خریدیم و ناهار را هم در یکی از کبابی های بازار خوردیم اصلاً شمال جان می داد برای خوردن کباب. ظهر خریدهایمان را در ویلا گذاشتیم و بعد از کمی استراحت راهی دریا شدیم حنا دوست داشت قایق سواری کنیم‌و من و سالومه هم از خدا خواسته پذیرفتیم.

سوار قایق شدیم و سالومه چند تا عکس و فیلم گرفت و در اینستا لایو گذاشت برای شام ساندویچ خریدیم و به ویلا برگشتیم. ماشین را توی کوچه پارک کردم. سالومه رو به من گفت: نمیاریش تو؟ میدزدن لگن توها. میر غضب نگاهش کردم و گفتم: – اولاً لگن خودتی دوماً تا آخر شب خیلی مونده… الان حسش نیست، حالا بعد میارم. سری تکان داد و پیاده شدیم خسته و کوفته خودم را روی مبل انداختم و گفتم: – چقدر خوب بود امروز با اینکه از خستگی نا ندارم اما دلم نمیخواد فردا مجبور شم برگردم تهران.سالومه کنارم نشست و روی پایم زد: امشب قراره واسه مون باله برقصیا! یادت که نرفته؟

خلاصه کتاب
جانان به همراه دوستانش به شمال می روند و یک شب وقتی در ویلا هستند سه پسر وارد آنجا می شوند. اهورا ادعا دارد ویلا متعلق به اوست؛ در حالی که دخترها آن را از شخص دیگری اجاره کرده اند. اهورا به یک شرط اجازه می دهد آن ها در ویلا بمانند و آن شرط این است که…
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=10851
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • بنفشه
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان رو به من هم‌زمان یادآوری و خنده به لبم میده.

  • جانان
    9 آذر -622 | 00:00

    با داشتن این به عنوان گزینه، دوست دارم صبح ها که بیدار میشم با خودم یکسری وقت در آرامش و بیشتر به ورزش سپری کنم.

  • پی شاد
    9 آذر -622 | 00:00

    هر روز موقع خوندن رمان به گذشته‌ام فکر می‌کنم و حس خوبی بهم دست میده.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!