توضیحات
رمان پادشاه پریان آخرین جلد از این مجموعه داستانی است که روایتگر موضوعی است که چه شد که شاه الف هیم از قصه ها متنفر شد؟
نام این اثر: رمان پادشاه پریان
نگارنده: هالی بلک
سبک: عاشقانه، تخیلی، ماجراجویی
قسمتی از رمان پادشاه پریان
با تحکم می گوید: «این طوری؟» و نگاهی به امواج زیر پایش می اندازد که فاصله زیادی با او دارند. «این طوری سفر می کنی؟ اگه وقتی ویوی باهات نیست، اثر طلسم تموم بشه چی؟» جود با آرامشی آزار دهنده می گوید: گمونم سقوط کنم.
از قیافه اش معلوم است توی دلش می گوید: من به خطرهای وحشتناک عادت دارم.
کاردن به ناچار می پذیرد که اسب های زلف پیر چابک اند و دست بردن توی یال های پرپشت شان و پرواز در آسما هیجان انگیز است. او هم از کمی خطر بدش نمی آید، اما برخلاف بعضی ها خودش را با خطر کردن خفه نمی کند. به ملکه ی بزرگ فانی و پیش بینی ناپذیرش خیره می شود.
ملکه ای که موهای قهوه ای آشفته ای دور صورتش را گرفته و وقتیبه شاهش نگاه می کند، چشم های کهربایی اش برق می زنند. این دو باید همیشه دشمن هم می ماندند. کاردن هنوز حوش اقبالی اش را باور ندارد و نمی فهمد چه شد که کارشان به اینجا کشید.