توضیحات
دیگه از همهٔ مزخرفاتی که با زندگی توی شهر همراهه خسته شدم. برای همین، وسایلمو برای یه تعطیلات یههفتهای توی کوهستان جمع کردم. انزوا توی یه کلبه وسط طبیعت به مدت هفت روز، بهترین راهیه برای اینکه دوباره خودمو پیدا کنم و زندگیمو سر و سامون بدم. اما وقتی وسط یه پیادهروی مسیرمو گم میکنم، یه کلبه پیدا میکنم که باعث میشه مردد بمونم—کمک بخوام یا شبرو توی جنگل سر کنم؟ ادامه داستان بزرگسال رمان هیزم شکن را در ادامه می خوانیم…
اسم رمان: رمان هیزم شکن
نویسنده این اثر: جنیکا اسنو
ژانر رمان: عاشقانه، بزرگسال
گوشه ای از داستان رمان هیزم شکن
سالها پیش همه چی رو گذاشتم و رفتم. زنی که باهاش بودم خیانتم کرد و بعد از اون همه چیزو پشت سرم رها کردم. حالا توی جنگل تنهام، تنه بر میزنم و به سبک یه گوشه گیر زندگی می کنم. پنج ساله که با هیچ زنی نبودم، و این خودش نشون مده که چقدر روی خودم کنترل دارم.
اما من یه مردم و نیازهایی دارم، و نادیده گرفتن این نیازها گاهی واقعا سخت میشه. نمی تونم بذارم کسی بهم نزدیک بشه؛ حتی برای چند ساعت. چون نزدیک شدن همون چیزیه که یه بار نابودم کرد. تا چشمم به ویوین می افته، میفهمم باید مال من بشه. مدتهاست که با هیچ زنی نبودم.
حالا هم که یه طوفان داره نزدیک میشه، مجبور میشه شب پیش من بمونه. توی این مدت، خیلی کارهای کثیف می تونیم با هم بکنیم. همیشه به خودم می بالم که چقدر خویشتن داری دارم. اما وقت پای ویوین وسط باشه، نمیدونم میتونم دستامو ازش دور نگه دارم یا نه. نه، نمی تونم…