رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان هم قفس عقاب
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: مهسا زهیری
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 849

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان هم قفس عقاب از مهسا زهیری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

برشی از زندگی دختری به اسم چکاوکه اما در طول داستان رازها و گذشته ی شخصیت های دیگه هم برملا میشه. در طول داستان می بینیم که چطور یه حادثه یا یه انتخاب می تونه زندگی کسی رو نابود کنه. قصه، قصه ی جبر و عواقبشه. با رسیدن خبری از خواهر گمشده ی چکاوک شروع میشه که شش ماهه همه ازش بی خبرند. چکاوک برای پیدا کردن سرنخ های دیگه وارد ماجراهای تازه ای میشه و به آدم هایی نزدیک میشه که نباید.چکاوک از انجام هیچ کاری به خاطر آدم هایی که دوست داره نمی ترسه…

خلاصه رمان : هم قفس عقاب

کمی جلوتر از در چای خونه پارک کرده بود و از داخل آینه ی ماشین، رفت و آمد ها رو چک می کرد. همه چیز نرمال به نظر می رسید. توی این بیست دقیقه آدم مشکوکی داخل نرفته بود. چکاوک از آینه دل کند و بیرون رفت. قفل زد و سمت در چای خونه راه افتاد. این محله ی تهران از خونه اشون خیلی دور بود و امکان نداشت این طرف ها آشنایی به چشمش بخوره اما به محض وارد شدن، به اطراف و میزها نگاه انداخت چشم ها سمتش چرخیدند و با مکث کوتاهی روی شال و لباس های گشاد و کتونی سفیدش، برگشتند به کار خودشون. چکاوک عمدا اینطوری می پوشید. هم خیال خودش راحت

بود و هم چشم بقیه آزاد. اینکه شبیه عجیب غریب ها به نظر برسه، بهتر از این بود که دیگران به چشم بدی نگاهش کنند. اوضاع چای خونه آروم بود. میز و صندلی های سنتی چوبی و حصیرهای پشت شیشه های رنگی حال و هوای خوبی داشت ولی دود فضای نیمه روشن عصر رو دلگیر کرده بود. مرد جوونی طرفش اومد و با نگاهی به ظاهرش، پرسید: نمی شینید؟ به یکی از میزهای خالی اشاره می کرد که میز کناریش رو دو تا دختر و دو تا پسر اشغال کرده بودند. یکی از دخترها داشت سعی می کرد حلقه ی دود قلیون رو بیرون بده و می خندید. چکاوک گفت: نه، دنبال کسی می گردم. ابروی مرد بالا

رفت و چکاوک ادامه داد: «با هنرمند» کار دارم. -هنرمند؟ -آره.و دست هاش رو از کنار مانتو، داخل جیب های شلوار جینش فرو برد که نصفش بیرون موند. مرد رو ورانداز کرد و مرد پرسید: شما؟ -یکی از آشناهاش. -فکر نکنم زیاد به تیپش بخورید! دوباره با نگاهی به چکاوک، گوشه ی لبش لبخند مسخره ای نشوند. چکاوک گفت: من رو دکتر نوروزی فرستاده. مرد سری تکون داد و درحالی که می چرخید، جواب داد: صبر کن بهش بگم. یه دقیقه بعد برگشت و با سر به راهرویی انتهای سالن چای خونه اشاره کرد. با هم، همون طرف رفتند و چکاوک چاقوی ضامن دار ته جیبش رو لمس کرد تا به خودش اطمینان بده…

خلاصه کتاب
برشی از زندگی دختری به اسم چکاوکه اما در طول داستان رازها و گذشته ی شخصیت های دیگه هم برملا میشه. در طول داستان می بینیم که چطور یه حادثه یا یه انتخاب می تونه زندگی کسی رو نابود کنه. قصه، قصه ی جبر و عواقبشه. با رسیدن خبری از خواهر گمشده ی چکاوک شروع میشه که شش ماهه همه ازش بی خبرند. چکاوک برای پیدا کردن سرنخ های دیگه وارد ماجراهای تازه ای میشه و به آدم هایی نزدیک میشه که نباید.چکاوک از انجام هیچ کاری به خاطر آدم هایی که دوست داره نمی ترسه...
خرید کتاب
تماس بگیرید
https://romankhaan.ir/?p=9504
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پاکان
    9 آذر -622 | 00:00

    ایول، رمانی که تازه تمومش کردم خیلی هیجان انگیز بود!

  • پارسو
    9 آذر -622 | 00:00

    به نظر شما فرق بین یه کتاب الکترونیکی و رمان چیه؟

  • امجد
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن یه رمان، تغییر نگرش آدم به دنیا رو همراه داره.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!