توضیحات
سانر در رمان هم آغوش، یه پسر کاملا موفق و جذاب که دو رگه ایرانی و ترکیهایی با یه همآغوشی اشتباه مسیر زندگیش دست خوش حوادث روزگار میشه. اینجاست که دو فرهنگ نزدیک به هم با فاصلههای طبقاتی همه رنگ میبازند. در پس همهی این مشکلات زندگی جلوهی دیگر از خود نشان میدهد. عشقی از جنس خواستن و نخواستن، با دنیای آمیخته از عشق ترک تبریزی و ترک استانبولی……
اسم رمان: رمان هم آغوش
نویسنده این اثر: طاهره خطائی
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان هم آغوش
آسانسور که طبقه سوم توقف کرد، تماس تلفنی من و ھستی ھم تموم شد. بازم دخترک دیروزی سوار شد. او ھم مثل من با تعجب به من خیره شده بود، شاید مثل من به این فکر می کرد که از کجا با ھم آشنا ھستیم؟ چرا که نگاھش این را به من القا می کرد که از جایی او را می شناسم.
برای لحظه ایی نگاھم با نگاھش تلاقی پیدا کرد. ھمون خلسه منفی و یا شاید مثبت دیروز بھم دست داد. طبقه ھشتم رسیده بودیم. به زحمت نگاھش را ازم گرفت تا پیاده شود. دوباره برگشت و بھم نگاه کرد. می تونم قسم بخورم که ھیچ کدوم از کارام دست خودم نبود! یعنی اون لحظه این من نبودم که از دستش گرفتم و به آینه آسانسور چسبوندم و لبم مماس با لبش ازش کام گرفتم.
تنھا چیزی که یادم می اومد ھمین بود که تو اتاقک آسانسور داشتم از یه دختر غریبه لب می گرفتم. اونم با وحشیانه ترین حالت ممکن.. چشمای دخترک بسته بود و ھیچ حرکتی دال بر اعتراض در رفتارش احساس نکردم و دیگه ھیچی به خاطر نمی آوردم که چطوری سر از اتاق خواب پنت وھاوس خونھ ام سر در آوردم؟؟ اولین چیزی که دیدم دریایی ازخون روی روتختی یاسی رنگ بود……