توضیحات
افروز اَحرار در رمان همدوس، دانشجویی است که هیچ چیزی از جزییات و حتی کلیات زندگی اش را دوست ندارد. نامزدش را دوست ندارد، رشته ی تحصیلی اش را دوست ندارد، خانواده اش را دوست ندارد … روزگارش را دوست ندارد و با همه ی این اوصاف هنوز با همان قواعد و قوانین پیش میرود و هر روز نا امید تر و مایوس تر از دیروز صبح را شب میکند. همدوس روایت آدم هایی است که در شرایطی قرار میگیرند که هرگز نمی خواستند اما ادامه اش میدهند تا آخرین روزی که نفس میکشند … پایان خوش
اسم رمان: رمان همدوس
نویسنده این اثر: سرو روحی
ژانر رمان: اجتماعی، عاشقانه، خانوادگی
گوشه ای از داستان رمان همدوس
کلاسورم را محکم به سینه چسبانده بودم و به سمت ورودی ساختمان علوم پایه می دویدم. بی اراده با دیدن میز خالی جلوی در که محل اتراق حراستی ها بود، یک نفس راحت و عمیق کشیدم. از اینکه مجبور نیستم چتری هایم را با کشیدن مقنعه تا وسط پیشانی خراب کنم، لبخندی روی لبهایم نشست.
هنوز حواسم به همان سمت ها بود که چشمم به تیتر روزنامه ای خورد که از ال سی دی بالای اب خوری پخش شد: کنکور دکترای حرفه ای … جمله پیش چشمم کامل نشده بود که بوی عطر مردانه ای تمام نفسم را پر کرد … با پرشدن ناگهانی جلوم از یک مرد… خودم را عقب کشیدم… هول شدم و کلاسورم از بین چفت دستهام راه برای افتادن پیدا کرد.
تمام جزوه هایم انگار اماده ی بیرون آمدن بودند وخیلی زود روی زمین پخش شدند. اه بلندی گفتم و خم شدم که با دیدن دو دست مردانه که مشغول جمع کردن جزوه هایم شده بود ناخوداگاه اخم کردم و چیزی نگذشت که پوف کلافه ای هم کشیدم. به ساعتم نگاه کردم.