| جمعه 12 اردیبهشت 1404 | 16:32
رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان هجوم وهم بیابان ها
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: محرابه سادات قدیری (#رهایش)
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 1697

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان هجوم وهم بیابان ها از محرابه سادات قدیری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

کارون پسر مهربون و مظلومیه که توی عطاری دائیش کار میکنه.. پدر و مادرش، از هم جدا شدن و هر کدوم ازدواج کردن.. کارون جایی جز خونه مادربزرگش فروغ نداره، ولی فروغ بخاطر نفرتش از کارون، هر بار اونو تحقیر و آزار میکنه.. کارون دل در گرو ترنج داره که از خانواده شوهر مادرشه و توی عطاری کار میکنه.. کارون با دایی کوچیکه بحثی میکنه که باعث‌ میشه راز بزرگی توی‌ زندگی کارون بر ملا بشه و …

خلاصه رمان : هجوم وهم بیابان ها

صدای قهقهه در اتاق پیچید، پیام به سمت کارون حمله ور شد و تنه روی او انداخت. دو مرد روی تخت پرت شدند و صدای خنده ی کارون بلندتر شد. -مى کشمت به خدا! بدش من. کارون دستی که موبایل در دستش بود را بالا گرفته بود دست پیام به گوشی نرسد. پیام سرآستین او را می کشید تا دست رفیقش را پایین بیاورد و گوشی را از دست او بگیرد. -عمراً ! -کارون میان خنده گفت و تلاش کرد دستش از دسترس پیام خارج بماند. همزمان با لگدی سعی کرد پیام را از روی خودش عقب براند و راه فراری پیدا کند.. زندت نمی ذارم دستت بخوره به گوشیم! -پیام حین گفتن به پهلوهای کارون چنگ انداخت و

انگشت ها را به حرکت درآورد. صدای خنده ی کارون بلندتر شد. بدن را منقبض کرد و هم زمان موهای قهوه ای رفیقش را کشید تا خود را از شر قلقلک او برهاند. فریاد از سر درد پیام در اتاق پیچید اما دست از تلاش برنداشت! -چه خبرتونه؟ صدای معترضی ساکتشان کرد و از تقلا انداختشان. نگاه هر دو به سمت در کشیده شد و مرد سوم در را به آرامی بست ! -خوبه گفتم آروم باشین. پیام از فرصت استفاده کرد و موبایلش را از دست کارون قاپید. کارون نشست، لباس بالا رفته اش را پایین کشید و پنجه بین موهای به هم ریخته اش انداخت تا مرتبشان کند. مرد تازه وارد پیش رفت و سینی در دستش

را روی میز تحریر کنج اتاق گذاشت: -پاشو بیا کارون. کارون نگاهی به سینی انداخت اما از جایش بلند نشد. -گفتم خورده م دیگه. پیام به جای کارون سر پا شد و به سمت میز رفت خوب نیگا کن، جیبای معده ت هنوز خالیه. به به چه عطری. بیژن دوباره به کارون اصرار کرد:پاشو بیا خودتو لوس نکن.کارون خم شد و کوله اش را از روی زمین برداشت. جون داداش جا ندارم بخورین خودتون. نگاه تیز بیژن به صورت رفیقش نشست: آخه ازگل تو که هفت شب گفتی تو مترویی، کی شام خوردی؟ -خو میگه خورده م دیگه. مگه با شیکمش تعارف داره؟ پیام مداخله کرد، لقمه ی بزرگی درون دهانش جا داد و…

خلاصه کتاب
کارون پسر مهربون و مظلومیه که توی عطاری دائیش کار میکنه.. پدر و مادرش، از هم جدا شدن و هر کدوم ازدواج کردن.. کارون جایی جز خونه مادربزرگش فروغ نداره، ولی فروغ بخاطر نفرتش از کارون، هر بار اونو تحقیر و آزار میکنه.. کارون دل در گرو ترنج داره که از خانواده شوهر مادرشه و توی عطاری کار میکنه.. کارون با دایی کوچیکه بحثی میکنه که باعث‌ میشه راز بزرگی توی‌ زندگی کارون بر ملا بشه و ...
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romankhaan.ir/?p=9406
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پرویزه
    9 آذر -622 | 00:00

    دنیای رمان‌ها به من احساس آرامش میده که هیچ جای دیگه‌ای نمی‌تونم پیدا کنمش.

  • احسان
    9 آذر -622 | 00:00

    من خودم از خوندن رمان های در سبک های مختلف مثل تاریخی، عاشقانه، جنایی، تخیلی و … لذت می‌برم.

  • امتیاز
    9 آذر -622 | 00:00

    سلام، آیا چندتا سایت اشتراکی برای دانلود رمان وجود داره؟

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
فهرست نویسندگان
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!