توضیحات
در بخشی از رمان نیلای می خوانیم… بعد از یه عمر زندگی با آبرو، یه نماز قضا ندارم به درگاهت… خدایا انصافه که این بچه انقدر بی حیا و چشم دریده بشه؟ بنده ی بدی بودم برات که این شده دستمزدم؟…. نیالی با اشک هایی که خیلی وقت بود روی صورتش خودنمایی می کردند؛ به پدرش خیره شد. محکم پلکش را بهم فشرد. شرمش می شد در چشمان پدرش خیره شود!
اسم رمان: رمان نیلای
نویسنده این اثر: شهرزاد حسینی
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان نیلای
آن بسته ی کاندوم دوازده تایی با اسانس آناناس، که ناظم درون کیفش پیاده کرده بود؛ به معنی واقعی کلمه ی آبروریزی بود! تا قبل از اینکه دوستانش با تمسخر بگویند کاربرد آن بسته ی آناناسی منفور چیست، نیلای گمان میکرد به خاطر یک بسته آدامس ناقابل مدیر احضارش کرده است! دخترک بخت برگشته چه میدانست از وسایل جلوگیری؟
مطمئن بود سر دیگر این رسوایی را بگیرد به مهرزاد حکیمی میرسد. مثل هفته ی پیش و آن ویس احمقانه اش که از بلندگوی مدرسه پخش شد. صدای مستهجنی که هنگام بازی جرات حقیقت با دوستانش درآورده بود را ضبط کرده بودند. آخر کار هم یواشکی صدای یکی از دخترها را شنید که مهرزاد حکیمی اغفالش کرده.
قول داده یک شب دخترک هجده ساله را مهمان تختش کند و در عوض او آبروی نیلای را به بدترین نحو ممکن ببرد. و همه ی این ها یک بازی کثیف از پیش تعیین شده بود. ماتریکسی به نام مهرزاد حکیمی! مالک جوان مولتی میلیاردر مدرسه ی غیرانتفاعی حکیمی که نمی دانست چرا به محض ورودش به این دبیرستان دشمن قسم خورده اش شده بود…