توضیحات
در رمان ناسور عشق، غزل دختر یک مرد بازاری و سنتی و دانیال، پسری که پدرش درباری بوده و بعد از انقلاب از کشور فرار میکنه، عاشق هم میشن. سالها میگذره و تیارا دختر دانیال، بیخبر از گذشته، دلباختهی یوسف پسر غزل که از اون دوری میکنه میشه. تا این که…
نام این اثر: رمان ناسور عشق
نگارنده: بهاره زعفرانی
سبک: عاشقانه
قسمتی از رمان ناسور عشق
نگاهم روی روسری ام چرخید و دست انداختم و با حرص، آن را از سرم بیرون کشیدم:
-آخه یکی نیست بگه پدر من، به من چه که تو رفتی مکه و توبه کردی؟ چرا من باید جور با خدا شدن تو رو بکشم؟!
ایشی گفتم و خم شدم. از داخل آیینه نگاهی به آرایشم انداختم و وقتی دیدم که همه چیز خوب و تمیز است، عقب کشیدم.
دکمه های مانتویم را باز کردم و دستی به لباس شب بلندم کشیدم. مانتو را توی رگال جا دادم و موهایم که پایینش را فر درشت کرده بودم، روی شانه هایم مرتب کردم که صدای لیان در آمد:
-وااای تیارا. جون مادرت زود باش. همیشه کارت همینه.
سمتش چرخیدم و یک لنگه ی ابرویم را بالا انداختم و دست به سینه گفتم:
-جون اونو که اصلاً قسم نده. چشم ندارم ببینمش. هر شب به یه بهونه ای گند میزنه به حال و هوای خونه. متنفرم از اخلاقاش.
به یاد مادرم و دعوای دیشبش با پدرم افتاده و چینی به بینی ام دادم. لیان سمتم آمد و فشاری به کمرم وارد کرد و مجبورم کرد حرکت کنم.
-بیا بریم… کم غر بزن.
همانطور عصبی از اتاق بیرون رفتم که لیان زیر گوشم گفت:
-بابات میدونه عروسی مختلطه؟
-وای نه. اگر می دونست که نمی ذاشت این لباسمو بپوشم.
-اَه بابات چرا این مدلی شده؟ قبلاً که خیلی باحال بود.
دوباره چینی به بینیام دادم و لب پایینم را کمی به جلو بردم:
-شانس منِ بدبخته دیگه…