توضیحات
ماهرخ در رمان میراث من عذاب، به رسم قدیم بعد از فوت همسرش به عقد برادرشوهرش امیر حسام در میآید. در حالیکه هر دو از این وصلت ناراضیند و امیرحسام و خواهر ماهرخ همدیگر را دوست دارند…
اسم رمان: رمان میراث من عذاب
نویسنده این اثر: سحر منصوری
ژانر رمان: عاشقانه، اجباری
گوشه ای از داستان رمان میراث من عذاب
آب دهان خشک شده ام رو فرو دادم و زبونم رو، روی لب های خشک و پوسته، پوسته، شده ام کشیدم و بدون این که اجازه ای از بزرگترها بگیرم؛ جواب دادم.
_بله
بعد از من صدای بله ی خش دار امیرحسام شببیه ناقوس مرگ توی گوش هام پیچید. صدا از کسی بیرون نیامد؛ نه دستی نه سوتی و نه شادی ای و نه هیچ چیز دیگه.
انگار همه توی مجلس ختم بودیم. نقلی روی سرمون ریخته نشد و داماد پیشونی تازه عروسش رو نبوسید و کنار گوشم زمزمه های عاشقانه نکرد. نگاهم روی سفره ی عقد قدیمی وسط محضر خشک شده بود. سفره ی خاک گرفته ای که بارنگ آبی فیروزه ای کدر گل های خشک شده اش بهم دهن کجی می کرد.
عجیب بود که نه بغضی توی گلو دارم و نه لبخندی روی لب هام دیده می شه؛ فقط بی اندازه آرومم! درست مثل یه ماهی مرده روی آب! با صدای عاقد نگاهم رو، از روی سفره ی عقدی که نمک روی زخمم شده بود؛ گرفتم و سرم رو بلند کردم.
_امیدوارم به پای هم پیر بشین.
مهر سکوت به لب هام زدم. مهر سکوتی که تک، تک این آدم ها با نگاهشون از من می خواستند تا روی دهانم بزنم و ساکت بمونم؛ سکوتی که دیگه دوست نداشتم، هیچ وقت بشکنم.