رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان مهر من
  • ژانر: #عاشقانه
  • نویسنده: سیمین شیردل
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 329

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان مهر من از سیمین شیردل با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

هرگز فراموش نمی کنم هفت ساله بودم که در یک غروب دلگیز پاییزی مادرم با چادر چیت گلدار و چمدانی زهوار در رفته در حالی که گریه امانش را بریده بود و با گوشه چادر رنگ و رو رفته اش اشک هایش را پاک می کرد، دستم را گرفته بود و رو به مادربزرگ که از پنجره چوبی خانه آجری با تحقیر و چشمانی بی فروغ با چارقد سفیدی که طبق عادتش بیخ گلویش با سنجاقی سفت بسته بود، گفت…

خلاصه رمان : مهر من

«من میرم اما به همین وقت عزیز از خدا خواستم تقاص من و این بچه رو ازت بگیره همین طور که منو آواره کردی خدا جوابتو بده و آواره بشی.» با همان بچگی حس کردم مادر با تمام نفرین هایش که از دل پردردش بیرون می آمد باز به دنبال روزنه ای برای بازگشت به آن خانه محقر بود تا شاید بتواند دل پیرزنی که خود را مادربزرگ من می دانست اندکی نرم کند. اما افسوس که در نگاه مادربزگ هیچ اثری از ترحم و آشنایی به چشم نمی خورد و ما همانند آدم های بی سر و پایی بودیم که هیچ نسبتی با او نداشتیم.

پنجره را با چنان شدتی به هم کوبید تا بفهماند رای برگشتی برایمان نمانده. از ترس ناخودآگاه سرم را میان چادر مادرم پنهان کردم. مادر با نوازش گیسوانم می خواست ترس را از من دور کند. دقایقی مردد در خلوت کوچه ایستادیم. محترم خانم همسایه دیوار به دیوار مادربزگ که سروسری با یکدیگر داشتند، سرش را میان چارچوب در بیرون آورد و به کوچه نگاهی انداخت. با دیدن ما با حالتی تصنعی گفت: «بمیرم براتون بالاخره کار خودش رو کرد. حالا می خوای چیکار کنی؟»

حرف های محترم خانم که بیشتر از روی فضولی بود تا دلسوزی، دل مادر را بدتر از قبل سوزاند.گفت: «خدا از سر تقصیراتون بگذره اما من نمی گذرم». محترم خانم با غیظ گفت: « وا م… من چرا؟… نه سر پیازم نه ته پیاز. چرا لنگ منو وسط می کشی». «لنگ تو همیشه وسط خونه ما بود حالا دلت خنک شد، ببینم به تو چی می رسه؟ بدبخت بیچاره اگه روز قیامتی هست اولین کسی که یقه ات رو بگیره من و این بچه ایم». محترم خانم با دهانی باز به مادر خیره شد…

خلاصه کتاب
هرگز فراموش نمی کنم هفت ساله بودم که در یک غروب دلگیز پاییزي مادرم با چادر چیت گلدار و چمدانی زهوار در رفته در حالی که گریه امانش را بریده بود و با گوشه چادر رنگ و رو رفته اش اشک هایش را پاك می کرد، دستم را گرفته بود و رو به مادربزرگ که از پنجره چوبی خانه آجري با تحقیر و چشمانی بی فروغ با چارقد سفیدي که طبق عادتش بیخ گلویش با سنجاقی سفت بسته بود، گفت...
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=5898
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • آرین
    9 آذر -622 | 00:00

    معمولاً من الان که خسته شدم، یه رمان ترسناک یا جنایی میخونم، پر از مخوف و مرموزه!

  • پویا
    9 آذر -622 | 00:00

    این حس عجیب خوندن یه داستان جذاب و خیالی که تو باهاش احساس می‌کنی، دلیل اصلی اینه که من از خوندن رمان لذت می‌برم.

  • آصف
    9 آذر -622 | 00:00

    چه ابزاری می‌تونه به من کمک کنه که بتونم فایلهای رمان دونلود شده خودم رو سازماندهی کنم؟

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!