توضیحات
سروین در رمان من و این حال عجیبم، دختری است که در یک خانواده مرفه به دنیا آمده….اتفاقات زیادی در جریان زندگی اش اتفاق می افتد.. یک اتفاق سرش را زیر می اندازد و می ایدو وحشی وار همان یک ذره بساط دلخوشی اش را هم داغان می کند..همه دل تنگی ها و درد هایش در گلویش جمع می شود تا اینکه روزی یک اخ گنده بکارت حنجره اش را پاره می کند. سروین برای فرار از تنهایی هایش به مردی پناه می برد …
نام این اثر: رمان من و این حال عجیبم
نگارنده: یگانه مولوی
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان من و این حال عجیبم
آرام و قرار ندارد…در آن عصر غمبار پشت فرمان ماشین داغ کرده و باحالتی عصبی دندان روی هم می ساید…حرکات و سکناتش از نوعی آشفتگی و سردرگمی حکایت می کند…. با عصبانیت پایش را روی پدال گاز فشار می دهد و دنده عوض می کند…. به فکر فرو می رود…هر فکری به سرش می زند..
یکهو یاد خسرو می افتد…با به یادآوری چهره اش دوباره خونش به جوش می آید و طوفان خشم در وجودش غوغا می کند…. با فریاد خفه ای مشت روی فرمان می کوبد…ای خدا دوباره سرعت ماشین را به حداکثر می رساند و آخرین دنده را جا می اندازد. داخل خیابان فرعی می پیچد تا فاصله خانه خسرو را زود تر طی کند…
صدای باران شدیدی که خودش را به شیشه می زند، گه گاهی حواسش را پرت میکند… سوئیچ را می چرخاند و ماشین را خاموش می کند… بی توجه به بارانی که زمین را خیس می کند، در ماشین را محکم می بندد وبه سمت در قدم بر میدارد.. روی لیست زنگ چشم می گرداند…روی فامیل توتونچی ضربه ای به نشانه پیدا کردنش می زند و دکمه زنگ را فشار می دهد.