رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان منی دیگر
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: red_rose
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 249

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان منی دیگر از red_rose با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود دختری بود ، چش عسلی، پیرهن پری ولی این دخترک قصه ی ما، دل پر غصه ای داشت. زندگیش قشنگ نبود، میون باغ دلش، گل های رنگارنگ نبود پدرش پدر نبود. سهمش از زندگی جز، روزای دربه در نبود روزی از همین روزا، روزای خوب خدا، یکی اومد، در خونشون رو زد. درو وا کرد و نگاهش، به ته کوچه رسید خود خوشبختی رو دید گل حسرت تو دلش خشکید و خشکید…

خلاصه رمان : منی دیگر

از سالن که نسبتاً خلوتر شده بود رد شدیم و به راهروی باریکی رسیدیم. دستم جلوی دری که بالایش نوشته شده بود سرویس بهداشتی مخصوص بانوان کشیده شد. از جیب مانتویش دسته کلیدی بیرون کشید و دستبند را باز کرد. با گفتن”برو تو من همین جا منتظرم” فشار کوچکی به پشتم وارد کرد. بیرون که آمدم چشمم خورد به آینه ای که بالای روشویی نصب شده بود. جلوتر رفتم، صورت رنگ پریده ام توی چهارچوب سفید آینه پیدا شد. صورت نحیفم، لاغرتر شده بود. چشم های کشیده ام فروغی نداشتند.

لب های کوچک و دوست داشتنی ام، خشک بودند و به سفیدی می زدند. موهای یک دست مشکی و مجعدم، آشفته و بهم ریخته از شال سفیدم سرک می کشیدند. آهی کشیدم و چشم از قاب سفید برداشتم. آب جمع شده دست هایم را روی صورتم پاشیدم. زبانم را چند بار به لب هایم کشیدم ولی باز هم خشک بودند. یک شب که بیشتر نبود. گوشه شال خیس شده ام را کنار زدم و موهای سرکشم را لجوجانه به عقب هل دادم. نگاهی به جای دستبند روی دست هایم انداختم و از روشویی و آینه دل کندم.

دوباره بازویم بین دست بزرگ و نه چندان ظریفش قرار گرفت و پا به پای هم قدم برداشتیم. راهرو بیش از حد طولانی بود. به انتهایش که رسیدیم، جلوی دری با نرده های سفید متوقف شدیم. تقه ای به در زد و ثانیه ای نکشید که در باز و پشت بندش خانم درشت و عبوسی پشت نرده ها پیدا شد. ــ خسته نباشید. این خانم امشب مهمونته. مأمور بازداشتگاه به گفتن باشه ای اکتفا کرد و نرده و در آهنی با صدای قیژی باز شدند. این ها با خودشان قهر بودند انگار! به اطرافم نگاه کردم. اتاق نه متری که نسبتاً تاریک بود…

خلاصه کتاب
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود دختری بود ، چش عسلی، پیرهن پری ولی این دخترک قصه ی ما، دل پر غصه ای داشت. زندگیش قشنگ نبود، میون باغ دلش، گل های رنگارنگ نبود پدرش پدر نبود. سهمش از زندگی جز، روزای دربه در نبود روزی از همین روزا، روزای خوب خدا، یکی اومد، در خونشون رو زد. درو وا کرد و نگاهش، به ته کوچه رسید خود خوشبختی رو دید گل حسرت تو دلش خشکید و خشکید...
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=12437
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات
  • اکبر
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن یه رمان، تغییر نگرش آدم به دنیا رو همراه داره.

  • پیمان
    9 آذر -622 | 00:00

    این رمان با وجود کوتاهی بهار جوانی و فرار از محدودیت‌های روحی رو دقیقا به همین شیوه می‌نویسه که می‌خواهیم در دنیای امروز زندگی نصیبمون باشه.

  • احسان
    9 آذر -622 | 00:00

    من داشتن امکان کوچک کردن قابلیت‌های زندگیم در این صفحه جدید پیدا کردم که قبل تر نمی‌دونستم.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!