رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان ملکه عشق
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: نگین بلوکی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 995

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان ملکه عشق از نگین بلوکی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

باران و مارال (دخترخاله ش) دنبال کار میگردن. با کمک داییش، تو شرکت دوستش استخدام میشن. قرار می شه روز بعدش برن برای مصاحبه. باران و دوستاش، تصمیم می گیرن یه سر برن پارک ساعی و دوری بزنن. پای باران رو پله ها لیز می خوره و یه بنده خدای چشم عسلی، رو هوا می گیردش. روز بعد می ره شرکت و متوجه می شه رئیس شرکت، همون پسریه که تو پارک دیده.‌ اون پسر هم با دیدن باران تعجب می کنه ولی زود خودشو جمع و جور می کنه. شاهین پسر سرسخت و خود رأیی بوده و سر بعضی از مسائل با باران بحث می کرده…

خلاصه رمان : ملکه عشق

حوصله ام سر رفته بود. بی کار و علاف تو خونه نشسته بودم. و در و دیوار رو نگا می کردم. می خواستم به رها زنگ بزنم که یادم افتاد قراره بره خونه ی آرین اینا، بی خیال شدم. چون اگه الان زنگ می زدم، نقش خروس بی محل رو بازی می کردم. موهام هنوز خیس بود. رفتم سشوار رو برداشتم. دو شاخه رو به پریز زدم. شروع به خشک کردنشون کردم. موهام خیلی زیاد و نرم و رنگشون پر کلاغی، همراه با رگه های طلایی بود. رگه هایی که نمای جالبی تو اون سیاهی داشت. تا گودی کمرم می رسیدن. همیشه از موی کوتاه بدم میومد، برای همین از

بچگی گذاشتم موهام بلند شه. هر ماه چند سانت کوتاه شون می کردم تا مو خوره نگیرن. صدای مامان رو به زور شنیدم: ـ باران، باران جان، کجایی دخترم؟ سشوار رو خاموش کردم و از اتاقم خارج شدم. من: ـ سلام مامان، خسته نباشید. مامان: ـ سلام، ممنون عزیزم. رفتین پیش دوست فربد؟ من: ـ بله، قرار شد از فردا مشغول به کار بشیم. مامان: ـ به سلامتی، موفق باشین. من: ـ ممنون. دقایقی بعد از مامان، بابا هم اومد. ساعت حدود نُه و نیم بود، که شام خوردیم. بعد از جمع کردن میز و شستن ظرف ها، به طرف اتاقم رفتم. رو تختم دراز کشیدم و به تیپ

و قیافه ی شاهین فکر کردم. موهای قهوه ای کوتاه که تا زیر گوشاش بود. لب های قلوه ای به رنگ قرمز، فک تقریبا پهن، قد بلند، فکر کنم دو متر یا صد و نود سانتی می شد. هیکلی ورزیده و سینه ای پهن. به نظرم بسکتبال و تناسب اندام کار کرده بود. صداش هم بم و بسیار گوش نواز بود. ساعت گوشیم رو چک کردم. برای ساعت هفت کوکش کرده بودم. سرم رو گذاشتم رو بالشم. چشمام آروم آروم بسته شدن و به خواب رفتم. با صدای گوشیم از جام پریدم. به زور نیم خیز شدم. گوشیم روی میز کامپیوترم بود. با چشم های بسته شروع به دست کشیدن رو میز کردم…

خلاصه کتاب
باران و مارال (دخترخاله ش) دنبال کار میگردن. با کمک داییش، تو شرکت دوستش استخدام میشن. قرار می شه روز بعدش برن برای مصاحبه. باران و دوستاش، تصمیم می گیرن یه سر برن پارک ساعی و دوری بزنن. پای باران رو پله ها لیز می خوره و یه بنده خدای چشم عسلی، رو هوا می گیردش. روز بعد می ره شرکت و متوجه می شه رئیس شرکت، همون پسریه که تو پارک دیده.‌ اون پسر هم با دیدن باران تعجب می کنه ولی زود خودشو جمع و جور می کنه. شاهین پسر سرسخت و خود رأیی بوده و سر بعضی از مسائل با باران بحث می کرده...
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=12564
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
نظرات
  • جهانبخش
    9 آذر -622 | 00:00

    منم مثل خیلی از دوستام، زمانای زیادی رو با خوندن رمان میگذرونم.

  • پویا
    9 آذر -622 | 00:00

    من داشتن امکان کوچک کردن قابلیت‌های زندگیم در این صفحه جدید پیدا کردم که قبل تر نمی‌دونستم.

  • پیاما
    9 آذر -622 | 00:00

    به نظر شما چه جاهایی برای دانلود رمان ایرانی وجود دارند؟

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!