| شنبه 29 شهریور 1404 | 19:23
رمان خوان
دانلود رمان
رمان مرا در خاطرت نگه دار از پروین.س.ابراهیمی
  • نام: رمان مرا در خاطرت نگه دار
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: پروین.س.ابراهیمی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 230

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان مرا در خاطرت نگه دار از پروین.س.ابراهیمی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

قسم دختری از تبار غم و تنهایی که برای فرار از دست برادر معتادش بدنبال جور کردن پولی برای رهایی خودش و مادرش از اون خونه راهی کوچه و خیابون میشه… آمین که پشت یه ترافیک سنگین در حال رفتن به دنبال نامزدش بوده که یهو… در ماشین  باز میشه و یک نگاه… یک اتفاق… یک اشتباه… زندگی هر دو رو بهم میریزه….

خلاصه رمان : مرا در خاطرت نگه دار

دست و صورتمو شستم و لباس هامو عوض کردم و از در خونه زدم بیرون ک دیدم دوست های بدتر از خودش با ی لبخند گله گشاد دارن نگام میکنن، چشم غره ای رفتم و از بینشون رد شدم ک شنیدم یکیشون گفت: اینو میگه عربی بلده هااااا و همه خندیدن ب قدیر نگاه تندی کردم و گفتم: بی غیرت اشغااال منتظر جواب قدیر نشدم و رفتم… مرد هم مردهای قدیم هرچی ک بودن حداقل ناموس و غیرت سرشون میشد نه مثل داداش بی غیرت من ک… از عصبانیت ب عابری خوردم و عابر با صدای بلند گفت: مگه کووووری؟ ببخشیدی گفتم و از گوشه راه رفتم… با خودم فکر کردم من چندبار میتونم

همش از شیدا لباس قرض کنم، شاید واقعا از ته دل راضی نباشه! شاید اصلا ی روز خونه نبود اونوقت من چیکار کنم؟؟؟؟ اینجوری نمیشد باید یکم از پولامو خرج می کردم واسه همین تا ساعت 5 که برم خونه شیدا اینا حسابی وقت داشتم… رفتم جایی ک مرضیه همیشه میگفت جنساش خوبه و خودش بعد از ازدواج همیشه میره اونجا… حسابی شلوغ و بود و مردم خرید می کردن… ب مانتو فروشی رفتم و چندتایی پروو کردم، دست اخر سه تا مانتو ک مشکی و سفید و سورمه ای با دوتا شلوار لی از همونا ک تنگ بود خریدم و از مغازه بیرون اومدم… یکم بالاتر دست فروشی شال های رنگی رنگی

کنار خیابون ریخته بود و داد میزد 10 تومن رفتم جلو و پنج تا شالم خریدم ک از نظر خودم حسابی ولخرجی کردم… بعد ب مغازه لوازم ارایشی رفتم و چندتایی وسیله خریدم و بیرون زدم… وقتی از اخرین موجودیم خبر دار شدم تازه فهمیدم چقدر بیشتر از کوپنم خرید کردم ولی واقعا جز این مانتو ک تنم بود ک تو شادی و عزا پوشیده بودم و رنگش حسابی رفته بود چیزی نداشتم… صدای شکمم حسابی در اومده بود ولی چون زیاد خرید کرده بودم ی شیر پاکتی با کیک خریدم و تو پیاده رو مشغول خوردن شدم ک حس کردم گوشی داره میلرزه… از کیفم در اوردم و ب صفحه نگاه کردم…

خلاصه کتاب
قسم دختری از تبار غم و تنهایی که برای فرار از دست برادر معتادش بدنبال جور کردن پولی برای رهایی خودش و مادرش از اون خونه راهی کوچه و خیابون میشه… آمین که پشت یه ترافیک سنگین در حال رفتن به دنبال نامزدش بوده که یهو… در ماشین  باز میشه و یک نگاه… یک اتفاق… یک اشتباه... زندگی هر دو رو بهم میریزه….
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
https://romankhaan.ir/?p=8383
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • اکرم
    9 آذر -622 | 00:00

    واقعا فرقی نمی کنه که پشت کدام صفحه باشی، خوندن یه کتاب همیشه بهترین مهارتی که می تونید یاد بگیریده.

  • پریاکار
    9 آذر -622 | 00:00

    می‌توانم رمان در قالب اپلیکیشن دانلود کنم؟

  • پرتو
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن صفحه‌هایی از داستان نیمه‌کاره که جرئت تموم کردنش رو نداشتم، حالم رو بهتر می‌کنه هر روز.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!