رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور
  • ژانر: عاشقانه، طنز، کلکلی
  • نویسنده: آتنا و نرگس
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 260

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان متخصصین شیطون و مهندسین مغرور از آتنا و نرگس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان درباره دوست‌های صمیمی به نام های شایلین و نفسه که برای رزیدنتی به یه بیمارستان میرن و داستان از جایی شروع می شه که مدیر بیمارستان به یه سفر می‌ره و…

خلاصه رمان : متخصصین شیطون و مهندسین مغرور

“شایلین” ای واااای نفس رو اینکه کسی بهش تهمت بزنه خیلی حساسه یه نگا بهش کردم که دیدم داره میلرزه صورتشم قرمز شده اومدم برم سمتش که دستاش و به علامت ایست جلوم نگه داشتم منم وایسادم بیبینم می خواد چیکار کنه!!! نفس برگشت به سمت اون پسر های مزاحم و گفت بببین اشغاله عوضیه حیووووون اگه شماها دنبال ما نمیومدید الان من به این بیشعورا نباید جواب پس می دادم… سنگینیه نگاهی رو روم حس کردم و سرم که تا الان به سمت نفس بود و چرخوندم به سمت نگاه که با دو تا تیله طوسی مواجه شدم یه اخم بهش کردم و سرم و برگردوندم با صدای ماشین برگشتم و

دیدم اون بنزه رفت. یه نگا به نفس انداختم و وقتی دیدم اعصابش خط خطیه دستش و گرفتم که یهو دستش و از تو دستم کشید بیرون و رفت سمت مرده اول خواست یقشو بگیره که من و اون چشم تیله ایه به سمتشون دویدیم و همزمان دستمون رو گذاشتیم ما بین اون دوتا که دستش رو دست من قرار گرفت و من زود دستم و عقب کشیدم ولی اون خیلی ریلکس داشت به من نگا می کرد. تا به خودم اومدم دیدم اون یکی دستش رو یه طرفه صورتشه و نفس شروع کرد به حرف زدن: دیگه همچین حقی رو نداری که درباره ی کسی که نمیشناسیش اینجوری اون فکتو باز کنی زرزر کنی…

وقتی داشت حرف میزد بغض توی گلوشو احساس کردم نفس دستم و کشید و گفت: بریم شایلین. من رفتم سمت ماشین و در و باز کردم و نشستم تو ماشین و نفسم زود راه افتاد تا از اون کوچه و خیابون در اومد زد کنار و سرشو گذاشت رو فرمون لرزش بدنشو حس می کردم گذاشتم خودش و خالی کنه چون میدونستم خیلی عصبیه بعد از min5 با چشمای قرمز استارت و زد که من گفتم: بیا بشین اینور من رانندگی می کنم اونم بدون هیچ حرفی پیاده شد و اومد جای من نشست و منم رفتم سمت راننده نشستم و به سمت خونه راه افتادم. وقتی رفتیم خونه، راحله ( خدمتکارمون ) خواب بود…

خلاصه کتاب
داستان درباره دوست‌های صمیمی به نام های شایلین و نفسه که برای رزیدنتی به یه بیمارستان میرن و داستان از جایی شروع می شه که مدیر بیمارستان به یه سفر می‌ره و...
https://romankhaan.ir/?p=9172
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پرسه
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن رمان یک لذت بی‌نظیر برای منه، محلی برای دل‌به‌دل بودن با شخصیت‌های فوق‌العاده و پرشور، با دنیای آنان.

  • حجت
    9 آذر -622 | 00:00

    روش درست برای گذراندن یک روز بارانی: یک فنجان چای و یک رمان

  • بهار
    9 آذر -622 | 00:00

    من بهترین رمانی که تاحالا خوندم، به عنوان هدیه به دوستام دادم.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!