توضیحات
رمان ماهاراجه درباره گیلدا دختر به شدت زیبا و جذاب است که خانوادشو از دست داده و پیش داداشش زندگی می کنه. یه روز که داداشش به ماموریت رفته، زن داداشش اونو به یه نفر میفروشه تا اونو با خودش به هند ببره و اونجا پرستار ماهاراجه مردی فلج بشه…
نام این اثر: رمان ماهاراجه
نگارنده: مهتاب.ر
سبک: عاشقانه،بزرگسال، اجباری
قسمتی از رمان ماهاراجه
دسته های پول و جلوی زن داداشم انداخت و گفت:
– حواست باشه اگه پای پلیس وسط بیاد واست بد میشه.
ملیحه با عجله پولا رو جمع کرد و گفت:
– خیالت راحت. کسی سراغ پلیس نمیره.
با گریه سعی کردم از دست زن فرار کنم و به ملیحه گفتم:
– منو نفرش…به خدا میرم کار می کنم…هر چی پول در آوردم میدم بهت..داداشم بفهمه منو فروختی…
ملیحه با حرص گفت: وایی…سرم رفت دختر…ببریدش دیگه…الان داداشش میاد قیامت به پا میکنه…
زن منو به طرف بادیگاردا هل داد و به زور از حیاط قدیمی خونه مون بیرون کشیدن و توی ماشین مدل بالایی انداختن. از شانس بدم هیچ کدوم از همسایه ها هم تو کوچه نبود تا به فریادم برسه.
تا خواستم فرار کنم، زن سوار شد. قفل در رو زد و دستور داد راننده راه بیفته. با گریه گفتم: تو رو خدا من رو نبرید…هر کار بگید می کنم.
از کوچه مون بیرون رفته بودیم که گفت:
– تو دیگه مال خانوم هستی و قراره به آقا خدمت کنی. کلی هم بابتت پول دادیم. پس سعی کن باهاش کنار بیای.