توضیحات
آلسیو؛ سرد. بیرحم. قاتل. همه از من حساب میبرن و میترسن. من به این دنیا نیومدم که عشق بورزم یا عشق دریافت کنم. من اینجام تا آخرین عضو مافیای لعنتی آباندوناتو رو نابود کنم، تا تقاص مرگ مادرم رو ازشون بگیرم. وقتی یه دختر غریبه رو پیدا میکنم که کتک خورده و زیر تختم قایم شده، از روی دلسوزی بهش اجازه نمیدم زنده بمونه. اون یه اسباببازی، یه وسیلهی سرگرمی برای منه. و این شروعی طوفانی برای رمان مافیا و فرشته اش است…
اسم رمان: رمان مافیا و فرشته اش
نویسنده این اثر: laylah_james
ژانر رمان: عاشقانه، مافیایی، انتقامی
گوشه ای از داستان رمان مافیا و فرشته اش
از لحنش خوشم نیومد، می تونستم بگم جریان بدی پیش اومده، عصبی بودنش منو عصبی می کرد. ویکتور یه حرامزاده دیوونه بود، و اگه چیزی اونو اینقدر عصبانی می کرد، پس اون چیز بزرگی بود. چیزی که واقعاً دوست نداشتم. از دفترم بیرون اومدم و چند نفر از مردانم رو دیدم که تو راهرو ایستاده بودن و نگهبانی میدادن.
در حالی که من از اونجا عبور می کردم، سرشون رو به احترام خم کردن. وقتی وارد راهروی تاریک شدم که به زیرزمین عایق صدا منتهی می شد، بدنم منقبض شد. هوای اطرافم کهنه شده بود و صدای قدمهام در برابر سکوت سخت بود، چون خودم رو برای بدترین اتفاقها آماده می کردم.
وقتی در رو باز کردم، دیدم ویکتور به دیوار تکیه داده، سرش رو پایین انداخته بود. اونقدر تو افکار خودش غرق شده بود که ورودم اونو تحت تأثیر قرار نداد. گلوم رو صاف کردم و بهش نگاهی انداخت. ویکتور با اشاره به اتاق گفت: ” این خیلی بده.”
سرم رو تکون دادم، در حالی که ویکتور در یه قدمی پشت سرم می اومد به انتهای اتاق رفتم، مردی خون آلود رو پیدا کردم که به صندلی بسته شده بود.