توضیحات
من کوروش راد سی سال داشتم و تا به این سن دلم برای هیچ دختری نلرزیده بود جز آتنا.. دختر خالهی سر به هوا و سرکشم که از بچگی با هم توی همین خونه قد کشیده بودیم. سه سال بود که منو پابند خودش کرده بود تا با وجود مخالفتهای سرسخت پدرم، نسبت بهش احساس تعهد و علاقه داشته باشم..طوری که هیچ شبی رو نتونم بدون بودن با او صبح کنم..
نام این اثر: رمان لمس و حرارت
نگارنده: زهرا همتی
سبک: عاشقانه، بزرگسال
قسمتی از رمان لمس و حرارت
قدم آخر رو با احتیاط برداشتم. همونطور که سیگار گوشه لبم بود و دکمه پیراهنم رو می بستم، برگشتم سمت عقب زیر لب به شانس بدم ناسزا گفتم و دقیقا نمی دونستم باید شرمزده باشم یا نقاب بی تفاوتی روی صورتم بزنم و مثل چند بار دیگه که بابام مچم رو نیمه شب همین حوالی گرفته بود، از کنارش گذر کنم.
میگم چطوره فردا یه کارگر بگیم بیاد وسایلت رو جمع کنه کوچ کنی این ساختمون. زحمتت میشه نصفه شبا عین دزد توی خونه می چرخی….بیخیال بابا، بریم بخوابیم اومدم یه هوایی بخورم…. اتاق دختر احمد مکان سیاحتیه و من نمی دونستم؟ وردار اون کوفتی رو از لای لبت حداقل…
سیگار رو زمین انداختم و زیر پا له کردم… سپیده نزده من با این احمد و زنش کار دارم. می دونستم ته حرفش فقط یه تهدید پوشالیه…فردا باز با دو کلوم حرف من خام میشد و یادش میرفت که باید آتیش یه دعوا رو توی این خونه که چند ساله آدماش کنارهم آرامش داشتن، روشن کنه.