توضیحات
میعاد هخامنش در رمان لئیم و لعبت، جوانی خوشهیبت و با خدا است که در کودکی پدر و مادرش را از دست داده و گودرز خان عمویش او را زیر پرو بال گرفته. با تمام دشمنی هایی که رشید، پسر عمویش با او دارد و دست و پا میزند که سهمالرث میعاد را بالا بکشد، باز هم میعاد خانه ی عمو را ترک نمیکند… روزی رشید پسر عموی خوش سرو زبان اش از ارومیه به تهران میاید و دست تقدیر او را با عشقِ میعاد رو به رو میکند، و دقیقا همینجا آغاز ماجراست…
اسم رمان: رمان لئیم و لعبت
نویسنده این اثر: مهدخت مرادی
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان لئیم و لعبت
باز راهم به بازار افتاده بود و با قدم های بلندم و کمی با سرعت، به سمت حجره ی فرش فروشی حاج بابا قدم برمی داشتم. سعی می کردم محجوب به حیا باشم و سر به زیر، بلکم با کسی چشم تو چشم نشم و حرفی پشت سرم سر از زیر خاک غیب و افترا بیرون بکشه و آبرومو به بازی بگیره…
شلوغی بازار سرسام آور بود. شنیدن صدای چکش به قابلمه های مسی بی نوا، دست فروشی که سعی داشت قاپ مشتریای بقیه رو بدزده و میوه فروشی که حنجره اش در حد مرگ صدا می داد! هرج و مرج بود و شلوغی بی پایان نفس گیر… به حجره که رسیدم نگاهم به سمت تابلوی شعر حافظ رفت و مثل همیشه یکبار زیر لب زمزمه اش کردم.
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد…گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود. در آهنی رو هل دادم و وارد شدم. هر چقدر بازار پر سر و صدا بود، حجره ی حاج بابا با وجود داشتم مشتریای پر و پا قرص و همیشگی اش، پر بود از بوی خوش آرامش. حاج بابا تا متوجه اش شد، برگشت و با حرکت سر بهم سلام کرد. بعد اشاره کرد که چلوی در واینستم و برم بشینم.