توضیحات
محیا در رمان قبله ی من، دختریست که احساس می کند عقاید پدرش دست و پاگیر است و دلش میخواهد آزادی از نوع دلخواه خودش را تجربه کند، اتفاقاتی که رخ می دهد او را در این راه مصر می سازد…
نام این اثر: رمان قبله ی من
نگارنده: میم سادات هاشمی
سبک: عاشقانه، مذهبی
قسمتی از رمان قبله ی من
روبروی آینه می ایستم و موهایم را بالای سرم با یک گیره کوچیک جمع می کنم. با سر انگشت روی ابروهایم دست می کشم؛ چقدر کم پشت! لبخند تلخی می زنم و دسته ای از موهایم را روی صورتم می ریزم. لابه لای موج لخت و فندقی که یکی از چشمانم را پوشانده، چند تار نقره ای گذشته را به رخم می کشند! پلک هایم را روی هم می فشارم و نفسم را با صدا بیرون می دهم.
تولدت مبارک من! نمی دانم چند ساله شده ام؟ بیست و پنج؟ نه. کمتر! اما این چهره یک زن سالخورده را معرفی می کند! کلافه می شوم و کف دستم را روی تصویرم در آینه می گذارم! اصلا چه فرقی می کند چند سال؟! دستم را برمی دارم و دوباره به آینه خیره می شوم. گیره را از سرم باز می کنم و روی میز دراور می گذارم. یک لبخند مصنوعی را چاشنی غم بزرگم می کنم.
تو قول دادی محیا…موهایم را روی شانه هایم می ریزم و به گردنم عطر می زنم. میدانی؟ اگر این قول نبود تا به حال صد باره مرده بودم. کشوی میز را باز می کنم و به تماشا می ایستم. حالا حتما باید آرایش هم کنم؟! شانه بالا می اندازم و ماتیک صورتی کم رنگم را برمی دارم و کمی روی لبهایم میکشم. چه بی روح!