توضیحات
رمان فصل عاشقی در مورد پسری به نام هاشم است. هاشم، دختری را میبند که تمام اخلاقیات با معیارهای که او از همسر آینده ی خود انتظار دارد را در او میبند، با خیال اینکه خوابی که دیده بود در حال اتفاق افتادن هست عاشق آن دختر میشود و درگیر او …
اسم رمان: فصل عاشقی
نویسنده این اثر: هاشم میلانی
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از رمان فصل عاشقی
تمرین همینجوری تموم شد و هاشم در راه رفتن به خانه هی به اتفاقات اون روز فکر میکرد و با خودش میگفت چرا من اینجوری کردم و توی اول کار خودم رو همچین آدمی نشون دادم و خلاصه کلی شاکی از خودش به خونه اومد حتی توی خونه هم خواهر و مادرش هم هی میپرسیدن که چرا تو فکری تو که اینجوری نبودی ؟ و کلی از این سوالها که هاشم بدون توجه به این سوالها فقط جوابش این بود که هیچی نشده؛
اونشب رو با فکر به مریم و اینکه هفته بعد چطور باید باشه که هم آزمایشات رو خوب یاد بگیره و هم بتونه با حضور مریم راحت باشه سر کرد . فرداصبح شد و بعد اینکه مدرسه تموم شد محمد و هاشم باهم راهی خانه شدند، مسیر خانه هر دو یکی هردو بود در راه رفتن به خانه محمد به هاشم گفت : دیروز چی شد خیلی آروم بودی ، آدم احساس میکرد داشتی غریبی میکردی ! چت شده بود ؟! هاشم: خب چیکار میکردم ، تو که منو خوب میشناسی وقتی با یکی تازه آشنامیشم حرف زدن یادم میره ،
تازه پیش خواهرت خواستم ساکت باشم و جنتلمن بازی دربیارم؛ محمد : آره جون عمت!!! دختر دیده بودی دست و پاتو گم کرده بودی.هاشم : نه اصلا صبر کن ببینم اصلا تو… چرا نگفتی خواهرت هم گروهمونه و اونم میاری ؟ محمد : دلم خواست …. خواهرمه دوست داشتم باشه حالا تو چی میگی…..