توضیحات
قصه رمان غم تماشا ندارد، از جایی شروع میشه که دختر قصه همراه خانوادهش وارد ایران میشه و با یه خاطرهی بد دست و پنجه نرم میکنه. تو همین حین درگیر یه همکاری و بعد یه ماجرای عشقی میشه ولی اتفاقایی که براش به صورت مرموزی میافته باعث میشه یه معما رو کشف کنه… حالا چرا “غم تماشا ندارد”؟ بخونید آخر قصه متوجه میشید که کجای قصه باید چشم ببندید و نگاهش نکنید.
نام این اثر: رمان غم تماشا ندارد
نگارنده: زهرا بیگدلی
سبک: عاشقانه، اجتماعی
قسمتی از رمان غم تماشا ندارد
بعد از پنج سال برگشتن به کشور ی که با چشم گریان و دل خون از آن فرار کردی م کمی وهم داشت، وهم زنده شدن خاطرات… نه اینکه در این پنج سال یادش آزارمان نداده باشد نه، ولی فرق می کرد دیگر، نمیکرد؟ برگردی جایی که هوایش هم بوی خاطرات می دهند، جای جایش یادآور خیلی اتفا قهاست… می دانستم وهم دارد.
نفسم را با آه بیرون فرستادم، موهایم را پشت گوشم مهار کردم و ساعت گوشی ام را چک کردم، یازده شب بود. بی اراده کمی در صندلی جابجا شدم و سر چرخاندم و به ساختمان بلند و عریض هتل پشت سرم نگاه کردم، میان آن همه پنجره دنبال اتاق مامان و بابا گشتن مسخره بود.
صاف نشستم، با آن قرص هایی که به خورد مامان داده بودم بی شک خواب بود، خوابی که هفت پادشاه در آن نبود و فقط حسرت بود و دل تنگ… خودش بارها گفته بود که قرصها را ب یخودی به خوردش می دهم او در خواب هم هشیا ر خیلی روزهاست، روزهایی که ظاهرا گذشته بودند و باطنا… آه!